حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

ساقی از ورع کیشان، مطرب از خموشان است

بی صفاتر از مسجد، بزم دردنوشان است

چاک پیرهن بگشا، قبلهٔ نیاز من

کعبه در سر کویت، از پلاس پوشان است

چنگ عاشقان ساز است، نغمهٔ عبث چه زنی؟

بس کن این خراشیدن، سینه ام خروشان است

منزلت دربن کشور، فرع لاف بی معنیست

آدم از بها افتاد، مفت خود فروشان است

چین جبهه واکردی، عیش عاشقان خوش باد

خنده از لبت گل کرد، عید باده نوشان است

مطرب نفس مشکین، پرده پست تر بردار

مفتی صلاح آیین، از درازگوشان است

خرقه دوش را بار است، رهن باده کن زاهد

غنچه در گلستان ها، از سبو به دوشان است

پیر خانقاه من، مست و پای کوبانی

سر بده قدح بستان، کوی می فروشان است

جوش می خروش نی، گر مکرّرت باشد

نالهء حزین بشنو، دل ز خوش سروشان است