آتش زده آن لعل قبا، خانه زین را
بر خرمن ما برق گشاده ست کمین را
همچون کف خاکی که برد سبزه ز جایش
کردند به ما، سبز خطان تنگ زمین را
چون مهره بازیچه، دهد طرح به طفلان
کفر سر زلف تو، دل باخته دین را
آن روز نشیند به جهان نقش مرادم
کز بوسه کنم نقش لب لعل نگین را
فریادکه اندیشه موی کمر توست
زنار میان، زاهد سجاده نشین را
گویا خط پیشانیت ای زهره جبین است
بیرون نتوان برد زابروی تو چین را
در پردهٔ عشّاق نواسنجی بلبل
کی می برد از یاد تو، گلبانک حزین را؟