حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

دهقان نبرد حاصلی از بوم و بر ما

سرویم و بود عقده خاطر ثمر ما

از ناز، کله گوشه به خورشید شکستیم

افکنده جنون، سایهٔ داغی به سر ما

دیگر لبش از شادی دل غنچه نگردید

هر زخم که خندید، به روی جگر ما

خوب آمدی ای شور نمکدان قیامت

می جست تو را داغ پریشان نظر ما

از قطره زدن باز فتد گام نخستین

گر ابر شود همنفس چشم تر ما

ما چون ز خرابات جهان پاک برآییم؟

آلوده برون رفت ز جنت، پدر ما

دستی که می ام داد، تو را بست به خشکی

زاهد چه زنی طعنه به دامان تر ما؟

خواهیم حزین ، آنقدر از خویش رمیدن

کاوازه به جایی نرساند خبر ما