حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱ - نیایش و عرض شکوی

پرتو روی تو را نیست جهان پرده دار

امتلأ الخافقین شارق ضوء النهار

ای من و بهتر ز من، بندهٔ فرمان تو

گر دل و گر دین بری، این لنا الاختیار؟

عالم اگر دشمن است چون تو پناهی چه غم؟

رد شطاط الذی، عند ذوی الاقتدار

لطف تو بیگانه نیست، از چه شفیع آورم؟

بائسک المستجیر، عزتک المستجار

لاله گلزار توست، سینه اخگرفروز

واله دیدار توست دیده اخترشمار

زاهد گر باهشی، باده کش و توبه کن

از خرد دوربین وز هوس نابکار

گوش به حکم توایم، مرد زبان نیستیم

طاعت اگر ردکنی، حاش لنا الاختیار

عربده افزون کند حادثه با گوشه گیر

لطمه زند بیشتر، موج به دریا کنار

وه که ندارد درنگ، گردش گردنده چرخ

شهد کند در شرنگ، ساغر لیل و نهار

زحمت بیهوده دید ناخن اندیشه ام

آه که جز باد نیست، در گره روزگار

این به دمی بسته است وان به غمی می رود

هستی بد عهد بین، شادی بی اعتبار

همسر دیرینه اند، دیده گشا و ببین

خنده رنگین گل، گریه ابر بهار

آه چه سازد کسی با تب و تابی چنین؟

چهره روز آتشین، طره شب تابدار

خار به چشمم خلد، از گل و ربحان او

روی جهان دیدنی نیست درین روزگار

از فلک پشت خم، شد قد دونان علم

کار جهان شد بهم، گشت هنر عیب و عار

تافت به فن زال دهر، دست قوی چیرگان

همچو کمان حلقه شد، بازوی خنجرگذار

تاب تحمّل نماند، یا لجاالهاربین

علم ستیرالجبین، جهل خلیع العذار

پشت جوانمرد را بار لئیمان شکست

ریخت جو برگ خزان، پنجهٔ گوهرنثار

بار خران چون برد، دوش غزال حرم؟

شیر ژیان چون کشد ناز سگ جیفه خوار؟

هر طرفی یکّه تاز، کودن دون فطرتی ست

تکیه زنان هر خری ست جای صدور کبار

خامه همان به که رو تابد ازین گفتگو

نیست به شکر نکو، حنظل ناخوشگوار

رونق بستان بود شور صفیرت حزین

بلبل دستان شود، چون تو یکی از هزار

چون که پی امتحان با مژه خون چکان

خامه نهی در بنان، صفحه کشی در کنار

مایه به معدن دهد کلک جواهر رقم

نکته به دامن برد طبع بدایع نگار

صبح قیامت دمید از جگر سوخه

خوشترم آمد درین گرم صفیر اختصار