ناصرخسرو » خوان الاخوان » بخش ۶۲ - صف پنجاهم

گوئیم که معنا فنا آنست که چیزی کز چیزی پدید آمده است وزو جدا شده باشد هم بدان اصل خویش بازگردد، چنانک چیزیست از دو چیز: یکی لطیف و دیگری کثیف، چون نفس و جسد، چون هر یکی از این دو با اصلهای خویش بازگردند گویند مردم فانی شد و عقل از چیزی پدید نیامده است کزو جدا شده است، بلک پدید آمدن او از چیزی بوده است به امر باری سبحانه، و امر باری به عقل پیوسته اس پس خود به اصل خویش بازگشته است و مرور را فنا لازم نیاید. اما هر چیزی که تباه شود تباه شدن او از دو گونه باشد: یا از جهت ذات آن چیز باشد یا از جهت ذاتی دیگر. اما آن چیز که فنا و فساد او از جهت ذاتی دیگر باشد آن ذات دیگر باید که قاهر و قوی باشد و ضد باشد مر این دیگر را تا به قهر و قوی و ضدی خویش تباه کند مر ضد خویش را، و آن چیز که فساد او از جهت ذات او باشد آن طریق استحالت باشد که مستحیل شود بسبب اختلا که اندر ذات او باشد و ما اندر عقل چیزی نیافتیم جز از گوهر او تا مرو را مخالف گشتی، وعقل بسبب آن خلاف مستحیل نبودی اندر ذات خویش و نیز دیگری نیست که قوت او از قوت عقل افزون است تا بدان قوت مر عقل را قهر کند و فساد را اندر او آرد.

اگر کسی گوید که ایزد تعالی که پدید آرنده عقل است ازو قوی تر است و نشاید که مر عقل را قهر کند؟ و جواب او را گوئیم که ایزد جل و جلاله برتر است از آنک او را قوت گویند بل که او بخشد مر آفریدگان را قوتهای شریف،و قوتهای ایزد تعالی اندر امر اوست نه اندر اوئی او. پس اگر گوید قدرت و قوت روا داریم ایزد را از بهر آنک هر چه اندر امر او باشد اندرو یا شد، گوئیم که این عالم نیز به امر او به پای شده است پس از این قیاس روا شد که این عالم با این همه کثافت اندر ذات ایزد باشد، تعال الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا

و نیز گوئیم امر ایزد سبحانه که بود نه زیادت گرفت و نه نقصان پذیرفت و نه امری دیگر پدید آمد بر خلاف آن. معنی «کن» آن باشد که بباش، پس بدین فرمان ببود عقل تمام بی هیچ خلاف و نقصان. پس اگر روا باشد که اندر انچه به امر ایزد تعالی بود بی میانجی نقصان اندر آید آن نقصان و فساد به امری دیگر باشد، و آن چنان باشد که گویند «لا تکن» یعنی مباش، و ایزد تعالی برتر است و اندیشه ها و منزه است از باطل کردن حکمت و امر خویش را، ایزد تعالی برتر از آن یاد کرد که آن دوباره روا باشد، چنانک گفت: قوله: «و ما امرنا الا واحده کلمح البصر» نیست فرمان ما مگر یکی چون درفشدنی» به چشم.

و نیز گوئیم که فساد گشتن چگونگی باشد، و چگونگی به جوهر عقل دانند اندر چیزها، و گشتن چگونگی اندر چیزی دیگر باشد، چنانک چون مردم از این کیفیت که دارد بگردد و چگونگی، او اندر طبایع پیدا شود، از بهر آنک خاکش باز خاک شود و آبش باز آب شود و گرمیش اندر آتش شود و بادش اندر هوا شود تا او را فنا باشد و چگونگی، مردم انرد چگونگی های دیگر شود. پس اگر گوئیم که عقل تباه شود چه گوئیم که اندر کدام جوهر پیدا شود و کیفیت آن فساد که او را باشد؟ پس اگر گوئیم که اندر کدام جوهر شود، و عقل خود جز یکی نیست، و چگونه اندر نیستی پیدا شود به وقت تباه شدن خویش؟ و چون عقلی دیگر نیست و فساد گشتن چگونگی باشد و چگونگی را خود به جوهر عقل دانند درست شد بدین برهان که نمودیم که عقل را فساد نیست، چنانک خدای تعالی می گوید قوله کل شیء هالک الا وجهه. گفت: هر چیزی تباه شود مگر روی خدا تعالی. و عقل روی خدای است بدان سبب که شناخت توحید به عقل است، همچنانک چیزها را بروی شناسند.

دور است ایزد تعالی از همه اضافتها که آفریدگان خویش را داده است. و معنی وجه ایزد سبحانه چنان باید دانستن که گویی چیزها را که بدانند بر روی ان چیزها دانند، و آن سبب که چیزها را بدان بدانند روی ان چیز باشد. و ما وحدت ایزدرا تعالی دور کردیم از بسیاریها به نور و شرف عقل توانستیم کردن، و اثبات کردن اندر محض مبدع حق را پاک از همه اثبات مبدعات یعنی هستی ها به عقل اول توانستیم کردن که او رحمت مبدع حق است بر حق . از این قبل واجب آمد عقل اول را وجه ایزد تعالی خواندن. و اما از ضعیف النفس نادان باشد این اندیشه که گوید اگر ایزد تعالی مر عقل را قهر نکند او جل ذکره قادر قاهر نباشد، و خدایی مر عقل را لازم آید و اگر آن کس بداندی که اندر تباه کردن حکمت عجز ظاهر شود نه قدرت چنین سخن نگویدی، از بهر آنک مر استادی صانع قاهر جلد را روزگاری باید تا آسیایی یا دولایی بسازد و نادانی عاجز بی تمیز آن را به یک ساعت تباه تواند کردن و هر چند آن صانع استادتر باشد آن کار کرد او بیشتر پای دارد. پس از این حکم عقل کل که او به اثر ایزد حق مخصوص است باید که ابد الابدین باقی شود. اگر کسی خواهد که به قدرت مبدع حق بنگرد و قهر او را بر آفریدگان ببیند به چشم بصیرت بنگرد تا ایشان بر آن تباه کردن عقل شریف بزرگوار مران را ببینند، و آن قدرت آنست که صفت عقل شریف آنک او بدان از دیگر مبدعات و مخلوقات جداست- آنست که همه چیزها را به ذات خویش بداند، و هیچ چیز را این اختصاص نیست. پس عقل کلی خود اندرین حصار که یاد کرده باشد باز داشته است و مقهور است، چه اگر او را این خاصیت نباشد خود عقل نباشد. و بدین روی دانسته شود که باری سبحانه که مرو را بدین خاصیت پدید آورد نه از چیزی برو قادر است و مر باری سبحانه از این صفت منزه است و این فصل که یاد کرده شد خردمند را اندر توحید چراغی روشن است.