نفس تا ترکیب نپذیرد با هستی نیاید و ترکیب او به مادت عقل است و دلیل بر درستی، این دعوی آنست که نفس کل چون از عقل کل مادت یافت اندر ذات خویش مادتپذیر بود، و آنچ مادتپذیر باشد مرکب باشد و چون از عقل مادت یافت خداوند ترکیب امد، و نفس جزیی تا با عقل مرکب نشد از خدای تعالی مخاطبه نیافت، نبینی که خدای تعالی همیگوید قوله:« فاعتبروا یا أولی الابصار» همی گوید: «اندازه گیرید ای خداوندان چشمها» یعنی خردمندان، و هر نفسی که با عقل جفت نشود عدد برو نیوفتد، و نفس خردمند چون به عقل مرکب گشت از حکم قیاس لازم آید که به وزن بیش از نفس بیخرد است. و میان مردمان رونده است که خردمند را گرانسنگ و گرانمایه خوانند و بیخرد را سبکسار و سبکمایه گویند، از بهر آنک آن یکی با خرد جفت است و این دیگر از خرد تنهاست، و درست کند مرین دعوی را قول خدای تعالی که میگوید، قوله :«فآما من ثقلت موازینه فهو فی عیشته راضیه و أما من خفت موازینه فأمه هاویه». همی گوید: «هرکه گران شود ترازوهای وی اندر زیستی پسندیده است و هر که سبک شود ترازوهایش جای او دوزخ است.» و اندر حال ظاهر پیداست که نفس کسی که با خرد جفت است آهستگی و آرام که نشان گرامی و ترکیب است اندران کس پدید آمدهست، و نفس کسی کز خرد بهره و ترکیب ندارد بیآرام و بیثبات ماندهست، پس درست شد که نفس تمام اندر ذات خویش مرکب است به عقل، و تا به عقل ترکیب نپذیرد هستی نیابد، و هر نفسی که با عقل مرکب ناشده بدان عالم بازگردد از بدبختان باشد، به گفته خدای تعالی، قوله:« لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم» . همیگوید: اندر خطاب با بدبختان روز قیامت که «بیامدید سوی ما تنها چنانک بیافریدیمتان نخستین بار و دست بازداشتید آنچ شما را داده بودیم پس پشت خویش» این آیت همی دلیل کند که جزین که نفس را به عقل همی ترکیب باید کردن به دلالت خداوند دور خویش و راهنمایان خلق از فرزندان او و نفس را همچنان بیخرد تنها بدان عالم نباید بردن و خداوندان حق را منکر شدن به حق ایشان از پس پشت نباید داشتن، که معنی علم ناپذیرفتن ازو آن باشد که او را از پس پشت کرده باشی ، که هرچه از پس پشت مردم باشد مردم ورا نبیند و هر که چیزی بنگرد مرورا نبیند مر آنرا سپس پشت کرده باشد.