گوییم که چیزها را که هست اندر عالم دو کناره و میانه است، و هر بودهیی را تمامی آن اندر کناره بازپسین اوست، چنانک مر چیزها را که اندرو روح است کناره نخستین او نبات است و میانهاش حیوان است و کناره بازپسین او مردم است که بر نبات و حیوان سالار است و تمامی حیوان اندروست. پس حال اندر دین همچنین واجب آید از بهر آنک آفرینش مردم از بهر دین بوده است و تمامی مردم اندر دین است، و هر که او را دین نیست او ناقص است، از بهر آن بود که پیامبران علیهم السلام مر کافرانرا کشتن فرمودند و مثل مردم که دین پذیرفته باشد چون مثل نطفه باشد که به حد قوه مردم باشد، چه اگر کسی ده بار مجامعت کند با حلال خویش که هر مجامعتی ممکن بودی که فرزندی بودی وزان ده مجامعت او هیچ فرزند نباشد او را بدان گرفتاری نباشد، هر چند که آن نطفه که او مردم بود تباه شد، از بهر آنک ناقص بود. پس کشتن مردم بی دین برابر است با تباه شدن نطفه و ازو بزهیی نباشد به کشتن او بلک ثواب باشد مر کشنده او را.
پس گوییم که مر دین را همچنین سه مرتبت است: نخست از او مرتبت نطق است و آن پیغمبریست که شریعت آرد و تألیف کتاب و اعمال کند و خلق را بر پذیرفتن ظاهر آن تکلیف کند، و دیگر مرتبت وصایت است که بنیاد تأویل او نهد و مثلها و رمزها را معنی بگوید و خلق را از موج شبهت به خشگی و ایمنی حقیقت برساند، و سدیگر مرتبت امامت است که ظاهر و باطن را امام نگاه دارد و خلق را بر اندازه طاقت ایشان از علم تأویل بهره دهد اندر هر زمانی، و این کناره باز پسین است اندر دین، و تمامی دین اندر امام است.
پس گوییم که این سه مرتبت اندر خلق از سر دور آدم علیه السلام تا به آخر دور محمد صلی الله علیه و آله بگشت. هر مرتبتی اندر شش تن و هژده تن اندر عالم اندرین سه مرتبت ایستادند چون آدم و اساس او و امام او، ونوح و اساس او و امام او، و ابراهیم و اساس او و امام او، و موسی و اساس او و امام او، و عیسی و اساس او و امام او، و محمد و اساس او و امام او، علیهم السلام، و به هفتم ایشان کار دین تمام شود. و آن هفتم نوزدهم باشد مر تن هژده را، چنانک خدای تعالی فرمود، قوله: «ساصلیه سقر و ما أدریک ماسقر لاتبقی و لا تذر لواحه للبشر علیها تسعه عشر و ما جعلنا أصحاب النار الا ملائکه و ما جعلنا عدتهم الا فتنه للذین کفروا لیستیقن الذین أوتوا الکتاب و یزداد الذین آمنوا ایماناً و لا یرتاب الذین أوتوا الکتاب و المؤمنون لیقول الذین فی قلوبهم مرض و الکافرون ماذا أراد الله بهذا مثلا» همی گوید: سرانجام اندر افگنیمش به دوزخ و تو چه دانی ای محمد که آن چه دوزخ است و آن آنست که نه بمانند و نه بگذارند، درفشنده است مردم را و برو مؤکل است و نکردیم خداوند آتش مگر فرشتگان و نکردیم شمار ایشان مگر آزمایشی مر آنها را که کافر شدند تا زیادت شود ایمان کروندگان(؟گروندگان) و به شک نیوفتند آن کسان که کتاب را بپذیرفتند و کروندگان و تا بگویند کافران و آن کسان که دلهای ایشان اندر دین بیمار است که چه خواست خدای بدین مثل که زد. و تأویل این آیت آنست که بدوزخ مر ظاهر شریعت را همیخواهد که مردم ازو نه بر حق باشد و نه بر باطل و همی درفشد مردم را ازو چیزی که بدو نتواند رسیدن بی میانجی و برو نوزده موکل است از شش ناطق و شش اساس و شش امام و یکی خداوند قیامت، و بدانچ همی گوید « نکردیم خداوندان آتش مگر فرشتگان» بدان آتش مر عقل کل را همی خواهد که فرشتگان ازو پدید آیند اندر عالم جسمانی، و هر که این نوزده حد را بداند ایمانش زیادت شود به قوت خدای تعالی، و هر که مر ایشانرا نداند متحیر شود و گوید این چه مثل است که خدای همیزند چون مرین سه شش را کی به هفتم بازپسین رسد و این ششان همه عمل فرمودهاند، واجب آید که آخر عمل حساب بود که شمار آن عملها آن هفتم از خلق بخواهد، و دلیل بر درستی این قول آنست که جسد کثیف که به شش حال بگردد از سلاله تا بلحم بهفتم مرتبت او را حالی دیگر باشد که بدان شش حال گذشته نماند، و عیب و هنر آن شش حال بدان هفتم پدید آید، و بدان هفتم حال از راست کردن صورت او بپردازند و حواس او و اندامهای او بکار نمودن اندر افتد از آن معنیها که او را از بهر آن آفریده باشند. پس همچنین بیرون آمدن آن هفتم حد حساب این عملهای کرده از خلق بخواهند که او خداوند باز جستن کارهای کرده باشد نه فرماینده کار باشد، و عقل گواهی دهد که چندین پیامبران بیامدند و خلق را به خدای خواندند و کار شرایع فرمودند و بعضی از مردم آن بپذیرفت و کار کرد و بعضی نپذیرفت و کار نکرد و هر دو گروه از این عالم رفتند و پیدا نیامد فضل آن مطیع فرمانبردار بر آن عاصی بیفرمان، باید که روزی باشد که آن فضل پدید آید و این تأخیر که بوده است و همیباشد مر آمدن آن هفتم را همیباشد، و خدای تعالی همیگوید، قوله « أم حسب الذین اجترحوا السیئات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون»، همیگوید: «آیا چنان همیپندارند آن کسان که بدی کردند که ما مر ایشانرا چون آن کسان کنیم که بگرویدند و کارهای نیکو کردند برابر باشد مردگی و زندگی ایشان» بد حکمی است این که همیکنند و چون اندر حال زندگی بد کردار و نیک کردار پدید نیامد و پس از مرگ پدید نیاید بد حکمی باشد و خدای تعالی حکم نکند، قوله : « لیس الله بأحکم الحاکمین»