ازین کواکب دو نحس محض چون و دو سعد
سه مانده آنگه از نحس و سعدشان آثار؟
اهل صناعت تنجیم مر زحل و مریخ را نحس نهادند، و مر زهره و مشتری را سعد گفتند، و عطارد را گفتند (که) او نه نحس است و نه سعد.و گفتند عطارد را که خنثی (است) : با سعد سعد است، و با نحس نحس. و آفتاب و ماه (را ) سلطانان افلاک گفتند، و از سعد و نحس بدیشان حکمی ننهادند، بل مایه سعد و نحس مر آن چهار کوکب را نهادند، چنانک اصل ترکیب موالید که سعد و نحس را اثراندروست چهار طبع را نهادند: دو ازو فرودین و گران مانند دو نحس، و آن آب و خاکست؛ و دو ازو زبرین و سبک مانند دو سعد، و آن هوا و آتشست. و فلک را که او طبیعت پنجم است نه گران گفتند و نه سبک، چنانک عطارد را نه نحس گفتندو نه سعد.واندر ترکیب مردم کو تمامتر مولودی است از میان این چهار سعد و نحس فرودین وز میان آن چهار سعد و نحس زبرین نیز پنج حواس حاصل شد؛ دو ازو سعد و آلت اکتساب بقا، اعنی چشم و گوش که راه کند از دیدنیها و شنودنیها، که علم (که) مر نفس را ازین دو آلت بحاصل شود بر آنست. و دو ازو نحس و آلت اکتساب صلاح جسد که مر نفس را فنا و آفت است، چون دهان و فرج، و دهان جفت فرج بدان نهادیم که هر دو آلت یافتن لذت جسدیاند، و بقاء جسد و فناء (نفس) بزایش از راه ایشان است. و یک حاست از پنج حواس نیز میان این دو سعد (و دو) نحس است، و آن حاست بوینده است که اونه سعد است و نه نحس، اعنی بدو نه مر نفس را قوام است و نه مر جسد را.
و چو بقاء کل نفساندر علم عالم است، و علم عالم از راه دیدنی و شنودنی بنفس رسد تا نبشتهئی را ببیند یا گفتهئی را بشنود، دانستیم که این دو آلت که بدو همی سعادت توانیم الفغدن، از دو سعد آسمانی یافتهایم.و چو زندگی و کمال جسد که او فناست و نفس را از اکتساب بقاء خویش بازدارنده است اندر حاست چشنده است، و چشنده لذات حسی دهان و فرج است، که میل جسد سوی این دو لذتست، دانستیم که این دو آلت که ما بدان چیزی را توانیم پروردن که ما را از سعادت نفسانی باز دارد، ما را از دو نحس آسمانی حاصل شدست.
آنگاه گوییم: همچنانک اگر میان این چهار طبع اعنی خاک و آب و باد و آتش این مخالفت نبودی که هست، تا دو ازو بطبع مخالف دو دیگرست، این امتزاج و اعتدال جسدی حاصل نیامدی؛نیز اگر این چهار کواکباندر تاثیر مر یکدیگر را مخالف نبودندی، نه جسد بکمال خویش رسیدی و نه نفس. و همچنانک مرین ترکیب را که او خانه و مرکب نفس است و آلت اکتساب سعادت مر نفس را اوست، بدین دو طبع گران کم لطافت که خاک و آبست حاجت بود، مر جسد کثیف فنائی را نیز بدان دو نحس آسمانی که علت وجود نفس شهوانی از بهر لذت حسی و یافتن آن ایشاناند حاجتست. و نفس ناطقه را که از بهر اکتساب علم مر او را از راه جسدست نیز بجسد حاجتست. پس گوییم: چو نفس ناطقه را از بهر اکتساب علم بجسد حاجتست، و جسد را از بهر زندگی و یافتن لذت حسی (بآلتی) حاجتست، و آلت یافتن لذت حسی نفس شهوانی است، و آن از علایق این دو نحس آسمانی است، پس پیداست که مر نفس ناطقه را از بهر اکتساب سعادت خویش بدین دو نحس آسمانی حاجتست.
و این بیانی دقیق و استخراجی لطیفست تا معلوم شود که ایجاد کواکب نحساندر فلک بر مقتضی حکمتست. و چو ترکیب مردم از دو جوهر بود یکی فنائی و دیگر بقائی روا نبود که کواکب همه سعد بودی از بهر آنک فنائی نصیب خویش نیافتی. و نیز روا نبود که هر چهار کواکب نحس بودی از بهر آنک بقائی نصیب خویش نیافتی، همچنانک اگرهر چهار طبیعت چو خاک و آب گران بودی، ترکیب متحرک ازو حاصل نیامدی. و نیز اگر چهار طبیعت سبک بودی چو هوا و آتش، ترکیب موجود نشدی و محکم نیامدی. پس گوییم: از بهر آن از دو نحس و دو سعد آسمانی مر سه کوکب دیگر را از سعد و نحس نصیب آمد، تا از دو حاست سعادت که آن چشم و گوش است، و از دو حاست شقاوت که آن دهان (و) فرجست، مر سه نفس را از ناطقه و شهوانی و غضبی نصیب آید، و هر یکی نصیب خویش بیابد: بقائی فنا یابد، و فنائی بقاء گذرنده یابد.
اینست جواب این سؤال که کردیم مر احوال را با فروع و سخته بمیزان حکمت و بمکیال قیاس.