ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۳۰ - اندر کل و جزو

وجود کل روا هست و جزو او معدوم؟

اگر رواست ابا حجتی بمن بسپار

وگر رواست نه، پس جنس باید آنگه نوع

و شخص از پس هر دو بکرده راست چوتار

همی پرسد که کل بی جزو موجود باشد، یا جزو کلی بی کل باشد، یا اگر کل نباشد جزو معدوم باشد، یا اگر جزو نباشد کل معدوم باشد، پس اگر جزوی بی کل نباشد، واجب آید که نخست جنس است آنگه نوع، و آنگه شخص، یعنی که جنس مرنوع را بمنزلت کلی است مر جزو را، و نوع نیز مرشخص را بدین منزلت است، و تا نخست کل نباشد چگونه جزو باشد، و محال باشد کل معدوم باشد و جزو موجود باشد، یعنی هر که گوید آدم نیز نوع بود، گفته باشد که شخص پیش از نوع بود، و این کس چنین گفته باشد که جزو پیش از کل بود؟ این همان سؤال است که پیش ازین گفت و هم بدان بازگشتست تطویلی را.

جواب این سؤال بر آن وجه که پیش ازین پرسید، داده‌ایم پیش ازین، و برین وجه که اینجا همی پرسد، آنست که گوییم: جنس کل انواع نیست بل جنس نام مجموع انواع است، ونوع نیز کل اشخاص نیست، بل نام کل اشخاص است، و هر یکی از جمله شدن اجزاموجود شود نه جزو از پدید امدن کل موجود شود؛ و نخست شخص باشد تا چو شخصهاء بیک صورت جمع شوند نام آن جمع نوع باشد، همچنانک نخست جزوی باشد تا چو جزوها جمع شودمر آن جمع (را) کل گویند.

و هر که‌اندر علم منطق شروع خواهد کردن، نخست باید که قول خداوند منطق را معلوم کند تا سخن شوریده نگوید، و قول خداوند منطق آنست که گفته است: «الجنس قول وقع علی کثیرین مختلفین فی الصور.»همی گوید: جنس گفتاریست که بر افتد بر بسیارها که صورتهاشان مختلف باشد، چنانک چوگوییم«حیوان» این نامی باشد که بر خر و گاوو اسب و مردم و جز آن افتد، که هریکی را ازین صورتی دیگرست.

آنگاه گفت اعنی خداوند منطق «والنوع قول یقع علی کثیرین متفقین بالصور مختلفین باالاشخاص.» همی گوید: نوع گفتاریست که بر افتد بر بسیاری که بصورت چو یکدیگر باشند و بشخصها مختلف باشند، چنانکه گاوان همه بیک صورت‌اند و خران همه بیک صورت دیگر‌ند. پس گاو نوعیست از جنس جانور، و این نام بر شخصهاء بسیار گاوان افتد، و مردم نیز نوعیست که چو بسیار باشد، و نام یکان یکان نتوانند گفتن، و خواهند که همه را بیک قول یاد کنند، مر ایشان را مردم گویند بپارسی، و انسان گویند بتازی. پس قول این مرد که منطق را او نظم داده است آنست که گوید:جنس قولیست و نوع قولیست، و همی نگویدکه جنس یا نوع عینی است، و مارا ظاهرست که شخص عینی است مشارالیه، و تا شخصهاء بسیار از یک صورت جمع نشوند، نام نوعی ثابت نشود و تا نوعهاء بسیار جمع نشوند، نام جنسی ثابت نشود. و گفتیم آغاز بسیاری اوست، و نیز ثابت کردیم که لازم است که حیوان زاینده تمام خلقت (را) واجب است که جفتگان آغاز بودش ابداعی بوده‌اند بی زایش. پس هر جفتی از آن نوعی بوده است بدو شخص، و همگی آن جنس بودست مر آن همه انواع ابداعی را، و زایش سپس از آن پیوسته شدست و وجود جنس و نوع و شخص بیک دفعت بوده است و نوع ببسیاری و‌اندکی اشخاص کم و بیش نشود.

پس ظاهر کردیم که نخست شخص است، آنگاه نوع از بسیاری اشخاص است، آنگاه جنس نام نوعهاست، و جزو بی کل ثابت است، و کل مجموع اجراست، و کل بی اجزا معدوم است، وجزو بی کل ثابت و موجودست، و تا کسی را اسبان و خران و گوسفندان بسیار نباشد، نگویند که مر اورا حیوان است، و (مراد) از حیوان اشخاص بسیار باشد، و هر که یکی اسب و یا یکی گوسفند دارد مر او را خداوند حیوان نگویند، بل گویند یکی اسب دارد، یا یکی گوسفند دارد؛ از بهر آنک حیوان نامی است که بر شخصهاء بسیار افتد که بصورتهاء مختلف باشد، و بدانک کسی بسیار ستور نداردو یکی خر دارد، آن نام کو خر دارد باطل نشود، پس باطل شد نام جنس بدین شرحها.