عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۲۸ - حکایت

یکی کفر آزمائی دانش آهنگ

صنم بر میتراشید از یکی سنگ

یکی گفتش کزین هیکل تراشی

عجب دارم اگر نادم نباشی

کدامست این متاع رایگانی

که بروی نقد فرصت میفشانی

بگفتا آنکه محتاجم بجودش

صفای جبهه میبخشد سجودش

چراغ سومناتست آتش طور

بود زان هر جهت را نور در نور

بگفت این گفتگوی زیرکانست

نشانهای خداوند جهان است

زهی نادان و ابله کان تو باشی

خداوند جهان بر میتراشی

بگفتامی ندانی حنظل از قند

تسلی میتراشم نی خداوند

عجب دردیست بی آرام بودن

بدو باید دوائی آزمودن

دوای درد بی آرامیست این

انیس خلوت ناکامیست این

چو نتوانم بدست آورد آبیس

نمایم تشنه را گه که سرابی

بلی فرهاد هم زین شیوه لافد

که کوهی دارد و هی میشکافد

حقیقت را چو هست این جنس در کار

به کاوش خود چرا نبود خریدار