عرفی » مثنویات » شمارهٔ ۲۴ - داستان رابعه

رابعه آن مریم معنی مسیح

آن چو لب دلبر کنعان ملیح

هرسر مویش زغم عشق مست

شرع زکیفیت او می پرست

مستی او بر سر ناموس تاج

میکده عصمت ازو با رواج

چون در اندیشه بمستی گشاد

دیده بمعموره هوشش فتاد

نیشتری در دل ریشش خلید

خون دل از دیده برویش دوید

ناله زشب تحفه گردون گرفت

گریه ز دل برگ شبیخون گرفت

ناله اش آتش بدل اوج زد

گریه بدریای دلش موج زد

گریه گرمی بصفای ملک

خنده لعلیش گدای نمک

همنفسی کرد ز وی جستجوی

کین همه زاری زچه داری بگوی

تا منم این زمزمه سینه سوز

وین گهر افشانی گنجینه سوز

یاد ندارم زتو حال تو چیست

موجب طوفان ملال تو چیست

چون لب سایل گهر نغمه سفت

لعل برافشاند ز مژگان وگفت

حوصله ام تنگ و ملولم بسی

منفعل از روی رسولم بسی

ایکه نفهمیده دلم یاد اوست

نام دلم بنده آزاد اوست

از غم او یارب معمور باد

ورنه نهد مستی معذور باد

عرفی ازین می قدحی نوش کن

جز الم دوست فراموش کن

ریش فزون کن غم بی سود چند

کم ز زنی خود نتوان بود چند