من کیستم آن سالک کونین مسیرم
کز بیخته جوهر قدس است خمیرم
در صفحه تصویر جلال است مثالم
در پرده تقدیر محال است نظیرم
چون حسن کشد جام صفا رنگ شرابم
چون عشق دهد رنگ جبین آب زریرم
در قامت عاشق شکن آموز کمانم
در غمزه معشوق گشایش ده تیرم
آنجا که وفا تشنه شود چشمه خونم
آنجا که صفا غسل کند آب غدیرم
بر کتف ریاضت طلبان شال و پلاسم
بر دوش زلیخا منشان برد و حریرم
در هندسه فقر و فنا صفرالوفم
در مزرعه عز و علا ابر مطیرم
در کوزه لذت شکنان چشمه زهرم
در کاسه کودک منشان جرعه شیرم
آنجا که ادب نغمه طراز است سمیعم
و آنجا که هنر جلوه فروش است بصیرم
در مرسله جوهر فردم در یکتا
در سلسله علت و معلول کثیرم
پای طلبم ، در روش سعی تمامم
دست ادبم ، در کشش کام قصیرم
چون سجده بت گرم شود ناصیه سوزم
چون تیغ صنم کند شود بهیده میرم
خفاشم و خورشید خرد در ته بالم
در اجم و بلبل پرد از شاخ صفیرم
عشقم که بر آسوده دلان نیست گذارم
حسنم که ز خونین جگران نیست گزیرم
در خانه مجنون که خراب است ، غبارم
در حجله لیلی که بهشت است ، عبیرم
با ناطقه گلریزم و با سامعه گلچین
با وا همه نابالغ و با عاقله پیرم
در دل قویم گرچه به آثار ضعیفم
وز دین غنیم گرچه باظهار فقیرم
از کلک بنان ، لوح خراشنده ماهم
وز تیغ زبان خامه تراشنده تیرم
در کندی شمشیر زبان قاتل سیفم
در پرده اندیشه خرد پوش ظهیرم
از اوج سخن بهر فرود آمدن طبع
برداشتم این نغمه که اعشی و جریرم
طبعم ز غضب گفت ندانم بچه نسبت
در دام سرشت تو قضا کرد اسیرم
گر جوهر خود می نشناسی زچه کانی
از گوهر من شرم بکن کابر مطیرم
بر تافت عنان سخنم رخش طبیعت
برگشتم ازین ره که نه این بود مسیرم
بر تارک ارباب فنا ترک کلاهم
در صفحه اصحاب صفا نقش حصیرم
درآب و هوای چمن خلد سرورم
در بست وگشاد در فردوس صریرم
توفیق چه صورت شکند قوت دستم
تحقیق چو معنی طلبد جوش ضمیرم
میگویم و اندیشه ندارم زحریفان
من زهره رامشگر و من بدر منیرم
سربرزده ام با مه کنعان زیکی جیب
معشوق تماشا طلب وآینه گیرم
در بارگه سلطنتم چون گذرت نیست
بر ناصیه ماه ببین نقش سریرم
هنگام رقم سنجی احکام کواکب
برجیس نهد مجمره در پیش دبیرم
آن چشمه قربم که زلب تشنگی وحی
جبریل در آید بحرمگاه ضمیرم
عرفی بکجا میروی ، این راه کدام است
مشتاب و عنان دار ازین راه خطیرم
ز آشوب صریرش دل کونین برآشفت
نای قلم نغمه گشا تنگ بگیرم