عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۹ - در مدح جلال الدین اکبرشاه

کجا بحسن بود با تو همعنان نرگس

تو چشم عالمی و چشم بوستان نرگس

بعشوه باج گرفتی زبوستان افروز

اگر چو چشم تو بودی کرشمه دان نرگس

فتاد چشم تو بیمار و ترک عشوه گرفت

زپشت پای بر آرد سراین زمان نرگس

خمار مستی خود را بغمزه تو فروخت

دگر نماند متاعیش در دکان نرگس

نهاد چشم تو مسند به پیشگاه بهشت

اگر بزیر نگین یافت بوستان نرگس

نکرده جرمی و از شرم بر زمین بیند

ازین صفت شده مقبول مردمان نرگس

بعالم آمده خسرو ترنج زر بر کف

ز جهل نامش کردند سادگان نرگس

گهی شراب ، گهی شربت بنفشه خورد

ز جام لاله که شوخ است و ناتوان نرگس

بحسن لیلی باغ است لیک مجنون وار

نهاده بر سر هر موی آشیان نرگس

عروس حجله باغ است و از حریر سپید

کشیده مقنعه برگرد روی از آن نرگس

زبان طعنه سوسن زکام چون نکشد

اگر نه روی چمن دیده در میان نرگس

زلاله کرد بظاهر قبول دعوی حسن

ولی نهان زده چشمک به ارغوان نرگس

بجای خون خورشش در رحم مگر میبود

که مست شد متولد ببوستان نرگس

زبسکه نیست بخویش اعتمادش از مستی

نهاده در بغل لاله سرمه دان نرگس

برای طفل بنفشه ز غنچه سیراب

فروگذاشته پستان چو دایگان نرگس

چمن ز سایه سنبل هزار شب دارد

اگر چه ساخته خورشید را عیان نرگس

کشد زهر سر مو شعله لیک این عجب است

که بی فتیله بود شمع بوستان نرگس

فراسیاب چمن راست بهر جنگ خزان

سمند باد وزره سبزه و سنان نرگس

لباس خضر بپوشید و طاس بازی کرد

ز شیخکان مشعبد دهد نشان نرگس

سحر که دیده گردون بشش جهت باز است

کند بشعبده تقلید آسمان نرگس

کسی ندیده بعالم قماش نور افشان

مگر گرفته زبر جیس طیلسان نرگس

چو غنچه کیسه پر از زرکن ای چمن که دگر

رساند بر در دروازه کاروان نرگس

مگر بدامن احسان شاه زد پنجه

که گنج سیم وزرش رویداز بنان نرگس

خیال کجرویش سایه بر دماغ افکند

کش اوفتاد ز سر مغز در دهان نرگس

مگر ز نعمت خلقش بهار خوان آراست

که چشم دوخته برصحن بوستان نرگس

ز بسکه حور و ملک دیده بر درش سودند

سزد که رویدش از خاک آستان نرگس

اگر بخواب ببیند جمال رفعت او

کلاه گوشه رساند به آسمان نرگس

صبا زحاجب او نرخ سرمه می پرسد

مگر بخاک درش دوخت دیدگان نرگس

اگر بصحن چمن فی المثل شجاعت او

دهد نهیب که هین یاسمین و هان نرگس

چو عکس لاله زند یاسمین در آب آتش

چو شاخ بید کشد خنجر از میان نرگس

بصحن باغ زگنجینه امانت او

بدوش دیده کشد گنج شایگان نرگس

اگر بدست کند گرد راه او بنهد

دکان سرمه فروشی زدیدگان نرگس

اگر بنامیه عنفش تسلط آموزد

بدست قوس قزح بشکند کمان نرگس

سیادت تو جهان را برنگ و بو دارد

زخستگی است چنین خرم و جوان نرگس

کنند سجده برش سرکشان باغ اگر

نشان دهی که نچیند کسی فلان نرگس

نجوم ثابت و سیار بر تو افشانند

اگر هوس کنی از باغ آسمان نرگس

دوچشم خویش بناخن برآورد رضوان

اگر طلب کنی از روضه جنان نرگس

زبحر دست تو جدول مگر بریده که هست

بجای آب ز فواره زرفشان نرگس

اگر ز لذت مدح تو آگهی یابد

بجای چشم برون آورد زبان نرگس

ز باغ لطف تو گلها دمد که برچیند

فضاله چین ز کران سوسن از میان نرگس

چنان هوای تو بگرفت پای تا بسرش

که جای مغز نماندش در استخوان نرگس

نعیم وجود تو مخصوص جنس حیوان نیست

ز پای تا بسر آمد شکم از آن نرگس

شمایل تو نویسد بنورسان چمن

زبان کلکش از آن گشت گلفشان نرگس

مبارزان ترا زاشتیاق چهره وچشم

ز تیغ لاله برون آید از سنان نرگس

نظر ببخت حسودت گشاد از آنرو یافت

سپیدی مژه در بدو عنفوان نرگس

دیار خلق تو بی فضله آنچنان که خرند

برای هیزم گلخن ز باغبان نرگس

بدون فیض تو بینا کجا شود هر چند

ز بوی جامه یوسف دهد نشان نرگس

زدیش برسر دستار وزین خیال گذشت

که سر بر آورد از جیب آسمان نرگس

ز باغ مدح تو دوشیزگان خاطر من

بسر زدند زشوخی یکان یکان نرگس

سزد که دیر بخدام روضه تو رسد

که کرده دامن هر بیت را گران نرگس

چو مجلس تو زگلهای چینیش ننگ است

بدامن از چه کنند این بهشتیان نرگس

بر این چمن نظری کن که از میانه او

دمیده سنبل و ریحان و از کران نرگس

تبارک الله ازین باغ دلگشا که در او

بچار فصل بود تازه و جوان نرگس

نسیم نسبت مدحت گشاد غنچه او

وگرنه چون رهد از آفت خزان نرگس

زبسکه داشت زخلقت امید عفو و عطا

بشهر مدح تو آورده کاروان نرگس

ببزم مدح تو مهمان بود ولی ز ادب

صف نعال گزیند چو میزیان نرگس

ز فیض نسبت مدح تو تاجداری یافت

ز پشت پای بر آرد سراین زمان نرگس

ببین که از چمن طبع من بمجلس تو

چگونه گشت ز دنبال هم روان نرگس

نهند گوش ملایک به جای نرگسدان

ز باغ طبع چو بخشم به عرشیان نرگس