خیام » نوروزنامه » بخش ۱۹ - یاد کردن شمشیر و آنچه واجب آید درباره او

شمشیر پاسبان ملک است، و نگاهبان ملت، و تا وی نبود هیچ ملک راست نایستد، چه حدهاء سیاست بوی توان نگاه داشت، و نخستین گوهری که از کان بیرون آوردند آهن بود، زیرا که بایسته ترین آلتی مر خلق را او بود، و نخست کس که از وی سلاح ساخت جمشید بود، و همه سلاح با حشمت است و بایسته، ولیکن هیچ از شمشیر با حشمت تر و بایسته تر نیست، که وی ماننده آتش است با شعاع و ذوحدین، وزیرکان گفته اند که جهان بی آهن چون مردی جوانست بی ذکر که ازو هیچ تناسل نیاید، و چون از روی خرد بنگرند مصالح جهان همه زیر بیم و اومیدست، و بیم و اومید بشمشیر باز بسته است، چه یکی بآهن بکوشد تا امیدش بر آید، و یکی از آهن بگریزد تا بیمش نگهبان او شود، و تاج بر سر ملوک که می ایستد بآهن می ایستد، و گنجشان که پر میشود بآهن میشود، و ایزد تعالی منفعت همه گوهرها بآرایش مردم باز بست مگر منفعت آهن که جمیع صنایع را بکارست، و جهان آراسته و آبادان بدوست، و از مرتبت شمشیر بهترین آنست که پیغامبر علیه السلام را آلت فتح شمشیر دادند چنانک فرمود بعثت بالسیف، و مر او را بتورات رب المللحمه صاحب السیف خوانده اند، و این آلت که مرتبت میگیرد بدانست که وی آلت شجاعتست که بزرگترین فضیلتی بود اندر مردم و اندر حیوان دیگر، و حد این شجاعت که نهاده اند هی قوه غضبیه تستعلی بها النفس علی من یعادیها، معنیش چنانست که وی نیروییست خشمی که نفس بدوی برتری جوید برانک با وی دشمنی سازد، و چنین گفته اند که فضیلت شجاعت طبیعی بود نه اکتسابی ولیکن با کتساب آرایش پذیرد، و مر شجاعت را خانه جگر نهاده اند که خانه خونست، و ازین سبب مرد شجاع بر خون ریختن دلیرتر بود، چه شجاعت بخون نیرو گیرد چون چراغ بروغن، و چنین گفته اند که فاعل شجاعت قوت حیوانی دلست و منفعل وی قوت طبیعی جگر ، که ازین هر دو چون حاجت آید فضیلت شجاعت پدید آید، چون آتشی کز میان سنگ و پولاد بجهد، سوخته باید تا بوی اندر آویزد، و چنان نهاده اند که چون جرم دل قوی بود و جرم جگر ضعیف خداوندش را اول جنگ با دلیری و حریصی بود و آخر با کاهلی و سستی، و چون جرم دل ضعیف بود و جرم جگر قوی خداوندش را باول جنگ با کاهلی و سستی بود و بآخر بتیزی و حریصی بود، و مثال بایستگی(شجاعت بایستگی)قوت هاضم نهاده اند اندر معده و جگر، و گفته اند همچنانک ضعیفی این قوت عیش بر مردم ناخوش و بی مزه دارد(ضعیفی نیروی شجاعت نیز عیش بر مردم ناخوش و بی مزه دارد)، چه پیوسته ترسان بود و از هر چیزی گریزان، و مر شجاعت را برین مثال صورت کرده اند چو نخجیری با قوت، سر او چون سرشیری که آهن میخاید، پای وی چون پای پیلی که سنگ میکوبد، و دم وی چون سر اژدهایی که آتش میدمد، و گفته اند مرد شجاع چنان باید که باول جنگ چون شیر باشد بدلیری و روی نهادن، و بمیانه جنگ چون پیل باشد بصبر کردن و نیرو آوردن و بهیبت بودن، و بآخر جنگ چون اژدها باشد بخشم گرفتن و رنج برداشتن و گرم کشتن، اکنون انواع این شجاعت که یاد کرده شد آلت او شمشیرست، و آن چهارده گونه است: یکی یمانی، دوم هندی، سوم قلعی، چهارم سلیمانی، پنجم نصیبی، ششم مریخی، هفتم سلمانی، هشتم مولد، نهم بحری، دهم دمشقی، یازدهم مصری، دوازدهم حنیفی، سیزدهم نرم آهن، چهاردهم قراجوری، و باز این نوع بدیگر انواع بگردد که گر همه یاد کنیم دراز گردد، از یمانی یک نوع آن بود که گوهر وی هموار بود بیک اندازه و سبز بود و متن او بسرخی زند و نزدیک دنبال نشانهای سپید دارد از پس یکدیگر مانند سیم، آن را کلاغی خوانند، و دیگر نوع مشطب، و این مشطب چهارگونه بود با چهار جو، یکی آنک نشان جوبها ژرف نبود و گوهر وی مانند پایهای مورچه بود زبانه زنان، و دیگر آتک نشانهای جوی ژرف باشد و گوهر او گرد نماید چون مروارید، آن را لؤلؤ خوانند، و سدیگر چنانک جوی چهارسوی بود و گوهر آن زمان نماید که کژداری، و چهارم آنک ساده باشد و اندک مایه اثر جو دارد و درازی او سه بدست و چهارانگشت بود و چهار انگشت پهنا دارد و گوهر وی بسیاهی زند، آن را بوستانی خوانند، و دیگر بود ساده سه بدست و نیم درازی او و چهارانگشت پهنا وزن او دو من و نیم یاسه من کم ده ستیر، و یکی گوهرست که ارسططالیس ساخته است مر تیغها را از بهر اسکندر، آن نیز یاد کنیم چه سخن بدیع است، ارسططالیس چنین فرموده است که یک جزو منغیسیا بباید گرفت با یک جز و بسد و یک جزو زنگار، آنگه هر مه را خرد بساید و با یکدیگر بیامیزد آنگه یک من آهن نرم بیاورد و پیوسته اندر کند و ازین دارو دوانزده اوقیه برافگند و بآتش برد تا بگدازد و ببوته اندر بگردد، پس جزوی حرمل و جزوی مازو و جزوی بلوط و جزوی صدف و همچندهمه ذراریح گیرد و خرد بساید و بر هم آمیزد، و دو اوقیه بر من آهن افگند و بدمد تا همه یکی شود و آهن این داروها را بخورد، آنگه سرد باید کردن و از وی تیغها زدن، تیغهاء پاکیزه باشد، و بسلاحنامه بهرام اندر چنین گفته است که چون تیغ از نیام برکشند و از وی ناله آید علامت خون ریختن بود، و چون تیغ خود از نیام برآید علامت جنگ، و چون تیغ برهنه پیش کودک هفت روزه بنهند آن کودک دلاور برآید،