شمشیر پاسبان ملک است، و نگاهبان ملت، و تا وی نبود هیچ ملک راست نایستد، چه حدهای سیاست بهوی توان نگاه داشت، و نخستین گوهری که از کان بیرون آوردند آهن بود، زیرا که بایستهترین آلتی مر خلق را او بود، و نخست کس که از وی سلاح ساخت جمشید بود، و همه سلاح با حشمت است و بایسته، ولیکن هیچ از شمشیر با حشمتتر و بایستهتر نیست، که وی مانندهٔ آتش است با شعاع و ذوحدین، و زیرکان گفتهاند که جهان بیآهن چون مردی جوان است بیذَکر که ازو هیچ تناسل نیاید، و چون از روی خرد بنگرند مصالح جهان همه زیر بیم و اومید است، و بیم و اومید به شمشیر باز بسته است، چه یکی به آهن بکوشد تا امیدش بر آید، و یکی از آهن بگریزد تا بیمش نگهبان او شود، و تاج بر سر ملوک که میایستد به آهن میایستد، و گنجشان که پر میشود به آهن میشود، و ایزد تعالی منفعت همه گوهرها به آرایش مردم باز بست مگر منفعت آهن که جمیع صنایع را بهکارست، و جهان آراسته و آبادان بدوست، و از مرتبت شمشیر بهترین آنست که پیغامبر علیه السلام را آلت فتح شمشیر دادند چنانکه فرمود بعثت بالسیف، و مر او را بهتورات رب المللحمه صاحب السیف خواندهاند، و این آلت که مرتبت میگیرد بدانست که وی آلت شجاعت است که بزرگترین فضیلتی بود اندر مردم و اندر حیوان دیگر، و حد این شجاعت که نهادهاند هی قوه غضبیه تستعلی بها النفس علی من یعادیها، معنیش چنانست که وی نیروییست خشمی که نفس بدوی برتری جوید برانکه با وی دشمنی سازد، و چنین گفتهاند که فضیلت شجاعت طبیعی بود نه اکتسابی ولیکن به اکتساب آرایش پذیرد، و مر شجاعت را خانه جگر نهادهاند که خانه خون است، و ازین سبب مرد شجاع بر خون ریختن دلیرتر بود، چه شجاعت به خون نیرو گیرد چون چراغ به روغن، و چنین گفتهاند که فاعل شجاعت قوت حیوانی دل است و منفعل وی قوت طبیعی جگر، که ازین هر دو چون حاجت آید فضیلت شجاعت پدید آید، چون آتشی کز میان سنگ و پولاد بجهد، سوخته باید تا بهوی اندر آویزد، و چنان نهادهاند که چون جرم دل قوی بود و جرم جگر ضعیف خداوندش را اول جنگ با دلیری و حریصی بود و آخر با کاهلی و سستی، و چون جرم دل ضعیف بود و جرم جگر قوی خداوندش را به اول جنگ با کاهلی و سستی بود و بهآخر بتیزی و حریصی بود، و مثال بایستگی (شجاعت بایستگی) قوت هاضم نهادهاند اندر معده و جگر، و گفتهاند همچنانکه ضعیفی این قوت عیش بر مردم ناخوش و بی مزه دارد (ضعیفی نیروی شجاعت نیز عیش بر مردم ناخوش و بیمزه دارد)، چه پیوسته ترسان بود و از هر چیزی گریزان، و مر شجاعت را برین مثال صورت کردهاند چو نخجیری با قوت، سر او چون سر شیری که آهن میخاید، پای وی چون پای پیلی که سنگ میکوبد، و دم وی چون سر اژدهایی که آتش میدمد، و گفتهاند مرد شجاع چنان باید که به اول جنگ چون شیر باشد به دلیری و روی نهادن، و به میانه جنگ چون پیل باشد به صبر کردن و نیرو آوردن و به هیبت بودن، و به آخر جنگ چون اژدها باشد به خشم گرفتن و رنج برداشتن و گرم کشتن، اکنون انواع این شجاعت که یاد کرده شد آلت او شمشیرست، و آن چهارده گونه است: یکی یمانی، دوم هندی، سوم قلعی، چهارم سلیمانی، پنجم نصیبی، ششم مریخی، هفتم سلمانی، هشتم مولد، نهم بحری، دهم دمشقی، یازدهم مصری، دوازدهم حنیفی، سیزدهم نرم آهن، چهاردهم قراجوری، و باز این نوع بهدیگر انواع بگردد که گر همه یاد کنیم دراز گردد، از یمانی یک نوع آن بود که گوهر وی هموار بود بهیک اندازه و سبز بود و متن او بهسرخی زند و نزدیک دنبال نشانهای سپید دارد از پس یکدیگر مانند سیم، آن را کلاغی خوانند، و دیگر نوع مشطب، و این مشطب چهارگونه بود با چهار جو، یکی آنک نشان جوبها ژرف نبود و گوهر وی مانند پایهای مورچه بود زبانهزنان، و دیگر آنکه نشانهای جوی ژرف باشد و گوهر او گرد نماید چون مروارید، آن را لؤلؤ خوانند، و سدیگر چنانکه جوی چهارسوی بود و گوهر آن زمان نماید که کژداری، و چهارم آنکه ساده باشد و اندکمایه اثر جو دارد و درازی او سه بَدَست و چهارانگشت بود و چهار انگشت پهنا دارد و گوهر وی به سیاهی زند، آن را بوستانی خوانند، و دیگر بود ساده سه بدست و نیم درازی او و چهار انگشت پهنا وزن او دو من و نیم یاسه من کم ده ستیر، و یکی گوهرست که ارسططالیس ساخته است مر تیغها را از بهر اسکندر، آن نیز یاد کنیم چه سخن بدیع است، ارسططالیس چنین فرموده است که یک جزو منغیسیا بباید گرفت با یک جزو بسد و یک جزو زنگار، آنگه هر مه را خرد بساید و با یکدیگر بیامیزد آنگه یک من آهن نرم بیاورد و پیوسته اندر کند و ازین دارو دوانزده اوقیه برافگند و به آتش برد تا بگدازد و به بوته اندر بگردد، پس جزوی حرمل و جزوی مازو و جزوی بلوط و جزوی صدف و همچند همه ذراریح گیرد و خرد بساید و بر هم آمیزد، و دو اوقیه بر من آهن افگند و بدمد تا همه یکی شود و آهن این داروها را بخورد، آنگه سرد باید کردن و از وی تیغها زدن، تیغهای پاکیزه باشد، و به سلاحنامه بهرام اندر چنین گفته است که چون تیغ از نیام برکشند و از وی ناله آید علامت خون ریختن بود، و چون تیغ خود از نیام برآید علامت جنگ، و چون تیغ برهنه پیش کودک هفت روزه بنهند آن کودک دلاور برآید،