شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش دوم - قسمت اول

از نهج البلاغه: بندگان خدا، پرهیز پیشه کنید و با کارهای خویش برمرگتان پیشی گیرید و آنچه باقی است به بهای آنچه فانی است خریداری کنید.

بار بر بارگی نهید چه سفرتان ناگزیر بود و مرگ بر سرتان سایه انداخته. از آن کسان باشید که چون بانگشان زدند، هشیار گشتند و دانستند که دنیا خانه ی ایشان نشود و آن را تعویض کردند.

چه خداوند شما را به عبث خلق نفرموده و بیهوده رهایتان نکند. بین شما و فردوس یا جهنم جز مرگ فاصله ای نیست و آنمدت گذشت هر لحظه کوتاه کند و گذشت هر ساعت به خرابش دچار کند. و از این رو بایدش کوتاه دانست.

بی شک آن غایب که هر روز و شبی تازه گامش را تیز کند، بسرعت باز خواهد آمد و آن رهرو که کامیابی یا ناکامی پیش آرد، شایسته ساز و برگ بود.

از این رو آنچه فردایتان حفظ کند، امروز از دنیا برگیرید. آن بنده را توان پرهیزگار شمرد که خدای خویش پرستد، نفس خویش پند دهد و توبه پیش آرد و بر شهواتش پیروز شود.

چه اجلش پنهان است و آرزویش حیله گر و شیطانش برگماشته است تا مرکب معصیت را چنان آراید که وی بر آن برنشیند.

و چنانش امید امکان توبه دهد که آدمی آن قدر به توبه تاخیر کند که مرگش در رسد در صورتی که بیش از هر چیز از آن غافل بوده است.

دریغ بر آن غافل که گذشت عمرش بر او حجت بود و روزگارش ویرا به بدختی کشاند. از خداوند همی خواهیم که ما و شما را از آن کسان کند که نه از نعمت وی مغرور شوند. و نه از اطاعت پروردگاری چیزی فروگذارند و نه پس از مرگ پشیمانی و اندوه بسراغشان آید.

خواجه نظام الملک پس از آن که غزالی زهد پیشه کرد و تدریس نظامیه بگذاشت، بوی نوشت و در آن ویرا خواند تا به بغداد آید و وعده ی مناصبی عالیش داد. آنچه می آید، عین پاسخ غزالی به خواجه است:

بسم الله الرحمن الرحیم: و لکل وجه هو مولیها فاسبقوا الخیرات

بدان که مردمان در رو کردن بدانچه شمایش پذیرفته اند، سه طایفه اند، طایفه ای عامه اند که دامنه ی دیدشان تا آنچه که زودتر از دنیا بدست آید، مقصور است.

و رسول خدا(ص) ایشان را از چنین روشی منع کرده و فرمود: زیان هیچ گرگ درنده ای در گله ی گوسفندی باندازه ی زیان مال دوستی و اسراف آدمی به دین وی نبود.

طایفه ی دیگر خواص اند که آخرت را راجح همی دانند و آگاه اند که آخرت نیک تر است و برای آن به دنیا به کردار نیک دست همی یازند. پیامبر خدا(ص) اینان را نیز به تقصیر منسوب دانسته و فرموده است:

دنیا به شایستگان آخرت حرام است و آخرت به شایستگان دنیا نیز حرام. و این هر دو بر اهل خداوند حرام است. طایفه ی سوم خواص ویژه اند که دانسته اند، بالای هر چیزی چیز دیگری است و خود ناپایدار است و خردمند ناپایدار را دوست ندارد.

ایشان به یقین دریافته اند که دنیا و آخرت، خود مخلوق خداست و مهم ترین امور دنیا دو امر میان تهی است، خوردن و درآمیختن.

و حیوانات نیز در این هر دو امر کم ارج با آدمی مشارک اند و از این رو از آن روی گردانده اند و به خالق و مالک و موجد آنها روی کرده اند.

بدین ترتیب معنی «والله خیروابقی » را نیک دانسته اند و معنی «لاالله الاالله » برایشان روشن گشته و نیز این که هر کس به جز خداوند رو کند، از شرک خالی نیست.

نزد اینان موجودات دوگونه است، خدا و غیر خدا. و آن دو را کفه های میزان خویش نهاده اند و دلشان زبانه ی آن میزان است.

و هر بار که بینند دلهایشان به کفه ی خداوند مایل است، به سنگینی کفه حسنات حکم کنند. و هر بار که آنها را به کفه ی غیرخداوند مایل بینند، به سنگینی آن حکم نمایند.

و همچنان که طایفه ی اول در قبال طایفه ی دوم عامی محسوب اند، طبقه ی دوم نیز در قابل طبقه ی سوم عامی بحساب آیند. و بدین گونه، این سه طایفه، دو طایفه گردند.

اکنون گویم که صدراعظم مرا از مرتبه ی بالا به مرتبه ی پائین خوانده است در حالی که من او را از مرتبه ی پائین به مرتبه ی بالا که اعلی علیین است خوان.

و راه خداوندی از بغداد و طوس و هر جای دیگر یکی است و هیچ یکشان نزدیک تر از دیگری نیست. از خداوند متعال همی خواهم که وی را از خواب غفلت برانگیزد تا پیش از آن که کار از دست بشود، امروز و فردای خویش را نیک نظر کند. والسلام.

نه از رحم است اگرتر ساخت جانان چشم فتان را

برای کشتن من آب داده تیغ مژگان را

ابو سعید اصفهانی شاعری ظریف طبع بود و گوشی سنگین داشت. و هر گاه کسی او را مخاطب می ساخت، می گفت: بلندتر بگوی، گوش من نیز مانند دل تست.

وی از جمله ی شاعران صاحب بن عباد است و ثعالبی در یتیمه الدهر از او ذکر بمیان آورده است. شعرش در نهایت زیبائی بود.

از ظرایف اعراب، اصمعی گفت: شنیدم اعرابئی میگفت: خداوندا مادرم را ببخشای.

گفتمش: چرا پدر را دعا نکنی؟ گفت: پدرم مردی است که برای خود چاره ای کند. اما مادرم زنی ضعیف است.

حکیمی را گفتند: زچه رو ترک دنیا بگفتی؟ گفت از آن رو که از نعمت های گوارایش محرومم و داده های تیره و مکدرش را نیز نخواهم.

عارفی را گفتند: نصیب خویش از دنیا بستان چرا که تو ناپایداری. گفت: اینک که ناپایدارم، بایسته است که نصیب خویش نستانم.

پندار که به هر چه خواهی رسیدی و بر زمانه حکومت یافتی مگر نه این است که زندگی را مرگ در انتهاست و هر چه بدست آید، سرانجام از آدمی همی گیرند؟

از سخنان اسکندر: فرمانروائی خرد بر خردمند، نیرومندتر از سلطه ی شمشیر بر احمق است.

برمیان بند قابوس وشمگیر پاره ی کاغذی یافند که به خط خود برآن نوشته بود: اگر مکر ورزی طبیعی آدمیان است، اطمینان کردن بدیگری عجز است اگر مرگ ناگزیر فرا خواهد رسید، تکیه کردن بر دنیا حمق است و اگر فضا حق بود، دوراندیشی بیهوده است.

حکیمی گفت: اگر عزت جوئی، به طاعت جوی، و اگر بی نیازی خواهی در قناعت خواه، چه هرکس طاعت خدا کند، پیروزیش بسیار شود و کسی که در شرح شهاب راوندی آمده است که:

در اخبار آمده است که خفتن در فاصله ی طلوع فجر و طلوع خورشید مکروه است. چرا که این وقت از آن بخش روزی مردمان است.

حکیمی گفت: دنیا سرای اندوه است. از این رو آن کس که در طلب دنیا شتاب کند، خویشتن را به رنج اندر انداخته است و آن کس که در طلبش درنگ روا دارد، یارانش را به رنج افکنده.

حکیمی گفت: آن کس که ترا برای کاری دوست بدارد، هنگامی که انجام شد، رهایت کند.

نیز حکیمان راست: انس به مجلس خواص شاید نه هر مجلس پرآمد و شد. نیز از هم ایشان است: انصاف نبود که آدمی از دوستان انصاف طلبد.

ای دنیا خواه، روزی دنیایت عاشق ساخته است. اما اگر رو گرداند پیشمان شوی.

از وصایای امیرمومنان(ع) به فرزندان: ای فرزندان، با مردمان چنان معاشرت کنید که اگر از ایشان غایب شدید، مشتاقتان شوند. و اگرتان از دست دادند، بر شما بگریند.

ای فرزندان، دلهای آدمیان چونان سپاهیانی اند پیوسته که بدوستی یکدیگر را بنگرند و بدان با هم نجوا کنند و به بغض نیز هنگام نفرت.

از این رو اگر کسی رابی آن که خیری از او به شما رسیده باشد، دوست داشتید، بدو امیدوار باشید و اگر کسی را پی آنکه شری از او به شما رسیده باشد، دشمن داشتید، از ان بر حذر باشید.

از کتاب الملل و النحل: ظابطه در تقسیم مردمان آن است که گوئی، پاره ای از مردم نه محسوسات را باور دارند نه معقولات را، اینان سوفسطائیان اند.

پاره ای دیگر محسوسات را باور دارند، اما معقولات را نه. اینان طبیعی مشرب اند. پاره ای اما محسوس و معقول را باور دارند اما حدود و احکام را نمی پذیرند. اینان فیلسوفان دهری اند.

جمعی نیز محسوسات و معقولات و حدود و احکام را باور دارند اما شریعت اسلام را نپذیرند. اینان صابئان اند.

گروهی دیگر تمامی آنها و شریعت اسلام را نیز پذیرفته اند اما شریعت پیامبر ما را(ص) نپذیرفته اند. اینان زردشتیان و یهودیان ونصرانیان اند. برخی نیز به تمام آنها اعتقاد دارند. ایشان مسلمان اند.

هر چیز که هست، آن چنان می باید

ابروی تو گر راست بدی، کج بودی

از کتاب عده الداعی و نجاح الساعی، ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع) مفضل بن صالح را گفت: ای مفضل، خداوند را بندگانی است که به سر خالص وی بوی پردازند.

و او نیز سبحانه، با نیکوئی خالص خویش بدیشان پردازد. اینان همان کسانی اند که روز جزا، نامه کردارشان، از کار زشت خالی است و هنگامی که در قبال حضرت حق ایستند، ایشان را مملو از رازهائی همی کند که ایشان بر او داشته اند.

گفتم: سرورا، چرا چنین است؟ فرمود به سبب آن که راز میان خود و او را حفظ کرده اند.

پندارم بابا فغانی است که قریب همین مضمون را سروده است:

بیا که در دل تنگ من از خزینه ی عشقت

امانتی است که روح الامین نبوده امینش

عاصی اندر خواب نام توبه نتواند شنید

گر بداند عشقبازیهای عفوش با گناه

اعرابئی را گفتند: فرداست که خداوند به حسابت رسد. گفت: ای فلان، شادم کردی. چه، کریم هنگامی که حسابی کشد، بخشندگی کند.

حکایت کرده اند که عارفی جامه ای بدوخت و در آن نیک مهارت خویش به کار برد. اما هنگامی که آن را بفروخت، به سبب عیوبی که داشت، پسش آوردند. عارف بگریست.

مشتری گفت: ای فلان، گریه بگذار. من بدین جامه راضیم. گفت: گریه ام از آن نیست. بل از آن است که در کار این جامه تمامی کوشش و مهارت خویش بکار بردم و بسبب عیوبی که بر من پنهان بود، مرا پسش دادند. از این رو ترسم از آن است که کار چهل ساله من نیز بهمان سبب، مرا پس داده شود.

عارفی را پرسیدند: صبح چگونه برخاستی؟ گفت: تاسف خواران بر دیروز، نفرت داران بر امروز و امیدواران بر فردا.

کسی که به تو گمان خیری برد، با کردار خویش تصدیقش کن.

میان دو کاری که لذت یکی از آن دو بگذرد و پی آمدهایش ماند، و کاری که مصارفش بگذرد و اجرش بماند، تفاوت بسیار است.

یحیی بن معاذ در مناجاتش گفت: خداوندا، دور نیست که امید من به تو با همه گناهکاری، بر امید من به اعمال نیک خویش غالب شود.

چه من در کارهای خویش به خلوص خود معتمد بوده ام و با این همه بایستی از آن بترس اندر باشم چه به تباهی معروفم. و همی بینم که در گناهانم به عفو تو معتمدم و تو که به جود موصوفی چگونه ام نبخشائی.

از غررالحکم، از سخنان امیر مومنان(ع): دوست نیز انسانی است، و فرقش با تو این که جز تو است. زن سراپا فتنه است. و فتنه تر از آن این که آدمی از او ناگزیر است.

شرکت در مال برخورد پدید آورد. اما شرکت در رای به صواب انجامد. آنچه سبب می شود که ناتوان به خواست خود رسد، همان است که توانا را از طلب باز می دارد.

خدمتکار خویش را اگر نافرمانی خداوندی کرد، تنبیه کن و اگر نافرمانی تو کند، بر او ببخشای. از هر چیزی تازه اش را بگزین جز یاران که کهنشان به بود. کار نیک را با فراموش کردنش زنده نگاه دارد. چه منت، کار نیک را تباه می کند.

از کتاب ورام: دو فرشته بیکدیگر برخوردند و از کار یکدیگر پرسیدند. اولی گفت: به من دستور داده شد که ماهئی را که یهودئی خواسته است، بهرش برم. دیگری گفت: من اما مامورم که روغنی را که فلان زاهد آرزو کرده است، بریزم.

دیو جانوس روزی زنی را دید که سیلش می برد. گفت: این جا آن جاست که مثل گفته است، بگذار شر را شرهای دگر بشوید. نیز زنی را دید که آتش حمل می کرد. گفت: حامل شرتر از محمول است.

نیز زنی را دید که آراسته، روز عید بیرون گشته است. گفت: این زن برون آمده تا بینندش نه آن که بیند. دخترکی را دید که کتاب می آموخت، گفت: زهری است که زهر می نوشاند.

یکی از یاران اسکندر گفت: شبی وی یاران را خواند تا ستارگان را به ایشان نشان دهد و خواص و مسیرشان بنمایاند. همگی را به باغی برد و قدم زنان با دست ستارگان را می نمود تا این که به چاهی اندر افتاد. گفت: کسی که به دانش فوقانی پردازد، به بلای تحتانی گرفتار شود.

حسن بصری را گفتند: دنیا را چگونه بینی؟ گفت: توقع بلایش مرا از شادمانی به فراخیش بازداشته است.

از سخنان حسن: ای آدمیزاده، تو اسیر دنیائی و از لذایذش به چیزی که همی گذرد، خشنودی، و از نعمتهایش به آنچه شود و از فرمانروائیش بدانچه تمام گردد.

همواره گناه خویش و اموال اهلت افزون همی کنی. در صورتی که چون هلاک شوی گناهانت را با خود به گور خواهی برد و اموال را بهر نزدیکانت خواهی نهاد.

دعبل شاعر را گفتند: تنهائی چیست؟ گفت: مردمان را نگاه کردن و سپس سرود:

آدمیان چه فراوانند، نه اما چه اندکند! خداوند همی داند که من ناصوابی نگفته ام.

چرا که هنگامی که چشم باز همی کنم، بر بسیاری همی افتد. اما براستی برآدمئی نیفتد.

عمر بن عبدالعزیز بدعا همی گفت: خداوندا مرا به نیازمندی به خودت بی نیازی ده. و به بی نیازی از خودت فقیرم مگردان.

عمر بن عبدالعزیز به عدی بن ارطاه نوشت: از میان بکربن عبدالله و ایاس بن معاویه یک تن را به قضاوت بصره برگمار. هنگامی که عدی، نامه بدیشان نمود، آن دو از قبول منصب امتناع کردند.

وی اما آن دو را احضار کرد و اصرار فراوان نمود. بکر گفت: بخدائی که جز او پروردگاری نیست، من قضاوت نیک ندانم و ایاس از من بدان سزاوارتر است.

حال اگر من در این گفته صادقم، که قضاوت نیارم. و اگر کاذبم، چگونه کاذبی را قضاوت توانی داد؟ ایاس گفت: این مرد را بر لب جهنم آن قدر نگاه داشتید تا کفاره ی سوگندی فدیه ی خویش کرد. عدی گفت: حال که بدین نکته راه بردی، به قضاوت شایسته تری و وی را منصب قضا داد.

ایاس، به کودکی به شام آمد. خصمی پیر از وی به قاضی شکایت برد. ایاس، در محضر قاضی با سخن به وی حمله برد. قاضی گفت: آرام گیر که او شیخی کبیر است. ایاس گفت: حق از او کبیرتر است.

قاضی گفت: ساکت شو! گفت: اگر ساکت شوم چه کس حجت من بنماید؟ قاضی گفت: نمی بینمت که بر حق سخن گوئی؟ گفت: لاالله الا الله.

قاضی بنزد عبدالملک شد و آنچه بگذشته بود، بوی گفت. وی گفت: حاجتش بر آور و از شام بیرونش کن که مردم این سامان فاسد نکند.

برای آسان ساختن مصیبت و تخفیف سختی ها راههای گوناگونی است: اگر قرین دوراندیشی شوی و عزم کنی، مصیبت و سختی را ناچیز یابی و تاثیر و زیانشان اندک سازی.

نیز از همان راه هاست که: آنچه از فرا رسیدن فنا دانی، دل را نیز بیاموز و نیز آنچه از بگذشتنی که سرنوشت است. چرا که دنیا را حال یکسان نماند و هیچ مخلوقی را بقائی آشکارا نیست.

نیز این که احساس کنی که به هر روز از دنیا پاره ای همی گذرد و لختی تا آن که سرانجام تمام بگذرد و تو بر گذشتن غافل باشی. شاعر گفت:

غمان خویش را فراموش کن چرا که هیچ چیز در دنیا ماندنی نیست که غمان تو ماند.و شاید که خداوند پس از این با نظر بخشایش نیز بر تو بنگرد.

نیز این که دانی بسا در چیزی که از مصیبت مانع شود یا حوادث را کافی بود، چیزی عظیم تر از مصیبت و شدیدتر از بلا بود.

نیز این که دانی حوادثی که به سراغ آدمی همی آید، از دلایل فضل اوست و محنت هایش از نشانه های نجابت وی . . .

ترا تاهست ناهموارئی در خود غنیمت دان

درشتیهای دور چرخ را کان هست سوهانش

حسن بن علی (ع) را پرسیدند: قدر کدام کس بیش از دیگران است؟ گفت: آن کس که اعتنا نکند دنیا با کیست.

کسی گفت: مرگ، بر صاحبان نعمت، نعمتشان مکدر کند. از این رو نعمتی را جستجو کن که با وی مرگی نبود.

روایت است که هنگامی که ابراهیم (ع) را در منجنیق نهادند تا به آتش اندر فکنند، جبرئیل بنزد وی آمد و پرسیدش: حاجتی داری؟ گفت: آری، اما به تو نه.

یکی گفت: تفاوت میان هوی و شهوت با وجود مشارکتشان در علت و معلول و دلالت و مدلول آن است که هوی ویژه ی آراء و اعتقادات است. و شهوت ویژه ی جذب لذایذ. از این رو شهوت از نتایج هوی است و اخص از آن است و هوی گمراه کننده تر و اعم است.

یکی گفت: این دانش کسی را حاصل نشود مگر آن که دکان خویش خراب کند، یاران خویش بگذارد و از میهن خویش دور شود و آغاز دانش را غنیمت شمرد.

سیمیاء بر جادوگری غیرحقیقی اطلاق شود و حاصل آن ایجاد نمونه هائی خیالی است که وجود ندارد. گاه نیز به ایجاد نمونه ها و تصویرهائی به زیبائی و تکوین آنها در جوهر هواست.

و سبب سرعت زوال آن نمونه ها و تصویرها، سرعت دگرگونی جوهر هواست و این که جوهر، چیزی را که بزمانی دراز نیازمند بود، نپذیرد.