شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش اول - قسمت دوم

این فقیر، محمد بهاالدین عاملی - که خدایش ببخشایاد - گوید: از جمله ی آنچه که اصحابنا - خداوند اسرارشان را قدسی کناد و جایگاهشان را در جنت والابراد - در اثبات وجوب عقلانی سپاسگزاری از منعم می گویند، هر چند در این زمینه منقولی در دست نیست

آن که کسی که بدیده خرد به نیروها و حواس ظاهر و باطنی که بوی داده شده است بنگرد، و با نور فطرت به دقایق حکمتی که در ترکیب بدن وی بکار رفته تأمل کند، و بصیرت خویش را در ارزیابی انواع بی انتهای نعمتهائی که وی را احاطه کرده است، بکار برد، خردش حکم خواهد کرد که منعمی که آنهمه نعمت عظیم و منت های درشت را بر وی ارزانی داشته است، در خور شکرگزاری است و نه ناسپاسی.

این چنین کس، قطعا حکم خواهد کرد که کسی که از سپاسگزاری آنهمه لطف روی گرداند و از حمد آنهمه قدرتی که روز و شب و آشکارا و پنهان او را زیر منت خود دارد، غفلت ورزد، نه فقط مستحق مذمت و ملامت که در خور بزرگترین و سخت ترین پادافره ها و جزاهاست.

اشاعره اما پس از آن که دلایلی نادرست را در کنار هم نهادند، آنها را دلایلی قاطع بر ابطال وجود زشت و زیبای عقلی برشمرده اند.

ایشان قضایایی عقیم را مرتب ساختند که خود آنها را در مسائل شرعی برهان های ساطع شمرده اند و خواسته اند با تقدیر موافقت خود با ایشان، بغلبه ی خود بر آنها تظاهر کرده و آنها را در مقابل سخنان خود ساکت بدارند.

بدین گونه گفته اند: اگر ما از مقام خود فرود آئیم و تسلیم شویم که زشتی و زیبائی عقلی وجود دارد و ما و شما هر دو آنها را باور داریم، باز هم گفتار شما را بدان معنی بدون ورود نصوص نقلی، ضعیف شماریم.

زیرا که آنچه شما بصورت ترس از جزا و گمان عقاب دلیل وجوب فوق شمرده اید، هنگامی هم که بنده بوظایف سپاسگزاری و لطایف حمد خویش قیام کند، موجود است.

زیرا هر آن کس که کوچکترین دلیلی در اختیار داشته باشد حکم خواهد کرد که سلطان کریمی که شرق و غرب عالم را مالک است و این سو و آن سو را چه نزدیک و چه دور مسخر دارد هر گاه برای رعایای خود، چه عام و چه خاص خوانی بزرگ بگسترد که نه مقطوع است و نه ممنوع و در تمامی روزگاران با داشتن انواع خوردنی های اشتهاآور و نوشیدنی های ارزنده گسترده است

و پائین مرتبگان و دورتران را نیز بر آن جای است و فرمانبر و یاغی یکسان از نیکوئی های آن تمتع می برند، و یکی از روزها مسکینی که پیشتر بر آن خوان نیامده است، بکنارش بیاید و تنها یک لقمه از دست سلطان بستاند و سپس حمد و ثنای وی را به بخشش و احسان بزرگش بیاغازد و منت و کرم فراگیرش را مدح کند و همواره آن یک لقمه را وصف گوید و تکرار کند و سپاس نهد

بی تردید این چنین شکر و ثنائی نزد خردمندان سخریه و استهزا بنظر آید نه جز آن. چرا که نعمتهائی که خداوند بزرگ بما عنایت فرموده است، در مقابل توانائی بسیار او - جل شأنه - از آن یک لقمه نزد آن ملک آن قدر حقیرتر است که به اندازه نمی گنجد.

بدین ترتیب آشکار شد که عقل سلیم و رای درست و طبع راست حکم میکند که سپاسگزاردن نعمتهای خداوند تعالی واجب نیست.

اما بر رهروان راههای درست و کسانی که پا در راه لجاج ندارند مخفی نیست که اصحابنا می توانند در پاسخ معتزله بگویند که آنچه بعنوان دلیل آوردید و بعنوان تمثیل برای آوردنش خود را به مشقت افکندید، سخنانی خیال پردازانه و ناسالم است که نه تشنه ی حقیقت را سیراب می کند و نه شایسته ی تکیه کردن است.

چه آن لقمه از آن جا که نزد همه ی صاحب نظران کم بهاست و در همه ی گوشه و کنار بی ارزش، از آن رو حمد و ثناگوئی در مقابلش در سلک سخریه و استهزاء بنظر می رسد.

اما مثال مناسب برای مساله ی مورد نظر ما آن است که: اگر مسکینی گنگ با اعضائی آفت دیده و رنجور. با دستانی فلج، بدون داشتن پا.

به تمام بیماری ها و دردها مبتلا، محروم از تمام خواسته ها و هدف ها، بی چشم و گوش آن چنان که تفاوت شب و روز و پنهان و آشکارا درنیابد و بسخنی دیگر خالی از تمام حواس ظاهر و عاری از تمام مشاعر باطن در گوشه ای بود.

سپس آن سلطان وی را از رنجهای آن زاویه و سختی های آن جهنم رها کند و زبان آوری بیاموزد، اعضایش را تقویت بخشد، بیماریهایش را زائل کند، فلجش را از میان برد؛

بلطف وی را چشم و گوش بخشد و بمهربانی ویرا توان جذب سود و دفع زیان دهد، ویرا بکرم گرامی دارد و عزت بخشد و به تمام خدمتکاران و پیروانش برتری دهد، و بعد از آن که آن سلطان وی را از آن آفات عظیم رهانید.

و از آن بلیات خلاصی داد و از آن بیماری ها بسلامت داشت و آن رنجهای متراکم از او دور کرد و انواع نعمتهای بلیغ و اقسام بزرگداشت ها بوی ارزانی داشت و وی از سپاسگزاریش رو برگرداند و از حمدش خودداری کند و به نعمتهائی که آن پادشاه بوی ارزانی داشته و بخششهائی که بوی کرده اعتنائی نکند.

بلکه حالش پس از وصولش چون وضع وی قبل از آن باشد، بی تردید چنین کس قابل سرزنش بوده و مستوجب خواری و توهین.

بدین ترتیب دلایل شما - معتزله - بجای اینکه شایسته ی نگارش بود در خور فروپوشاندن است و تمثیل شما نیز بایسته ی اعراض است نه حفظ. طبع سلیم آنها را نمی پذیرد و ذهن بهنجار بدآنها راضی نمی شود.

سلام بر تمام کسانی باد که از هدایت پیروی می کنند و درود خداوند بر سرور ما محمد و اهل بیت و یاران پاک وی باد. از گفتار هومر: باخلاق ناپسند خویش بدگمان باش.

چرا که اگر به مراد خویشتن از دنیا دست یابد، مثال آن بود که به آتش سوخت رسد و به ماهی آب. حالا اگر از آنچه که خواهد بازش داری، همچنان که آتش در نبودن هیزم خاموش شود، خاموشی گیرد و چنان که ماهی بدون آب بمیرد، هلاک گردد.

و چنان که چشم آدمی اگر به چشم درد گرفتار شود، از دیدن نور فیض بخش خورشید محروم ماند، بصیرت نیز اگر به آفت هوی و پیروی از شهوات و آمیزش با مردمان دنیا گرفتار آید، از درک انوار قدسی و چشیدن لذات انس محروم افتد.

از سروده های بهاء الدین عاملی - که خداوند ویرا مشمول الطاف خویش کناد - در کتاب ریاض الارواح :

ای آنکه در دریاهای آرزو غوطه وری، خداوند رهنمائیت کند اینهمه سستی چیست؟ عمر را سراسر در سرکشی و نادانی گذرانده ای. مغرورا اندکی درنگ کن!

جوانی بگذشت و تو در جامه ی نابینائی و گمراهی غافل ماندی تا کی چونان چهارپایان سرگردانی و هنگام غنیمت بگوشه ای خفته؟

چشمانت جز بطمع گشوده نگردد و نفست جز به سرکشی پیشه نکند. و دلت از گناهکاری افاقه نپذیرد، راستی بروز حساب وای بر تو بادا.

آنک موذن پیری در بناگوشت فریاد می کشد که حی علی الذهاب با اینهمه اما، تو غرق بحر گناهان، گوش شنوای بلندترین و طولانی ترین موعظه ها را نداری.

دلت، هر روزی به جائی حیران است و نادانی ات هر روز افزون تر گردد. برای بدست آوردن دنیای پست خویش از صبح تا بشب مشغول کوششی.

و با آن که نادانی آدمی نسبت بدنیا بسیار است و آنچرا که خواهد بدنیا بدست نیاورد. پیدا نیست که با آن که برای حصول مرام خویش بعقبی کاری نکرده ایم، چگونه بدان دست خواهیم یافت.

مردان رهش میل به هستی نکنند

خودبینی و خویشتن پرستی نکنند

آن جا که مجردان حق می نوشند

خمخانه تهی کنند و مستی نکنند

ربیع بن خیثم را گفتند: هیچ گاه ندیدیمت که کسی را غیبت کنی؟ گفت: آنچنان از حال خود خوشنود نیستم تا بسرزنش مردمان پردازم. آنگاه چنین سرود:

مرا گریه بر خویش است نه بر دیگران. پرداختن به عیوب خویش مرا از دیگران بازداشته است.

هنگام بازگشت از زیارت مشهد الرضا - که بر ساکنانش درود بسیار بادا - به محرم الحرام سال هزار و هشت بر خاطرم گذشت:

نگشود مرا زیارتت کار

دست از دلم ای رفیق بردار

گرد رخ من زخاک آن کو است

ناشسته مرا بخاک بسپار

رندی است ره سلامت ای دل

من کرده ام استخاره صد بار

سجاده ی زهد من که آمد

خالی ازعیب و عاری از عار

پودش همگی ز تار چنگ است

تارش همگی ز پود زنار

خالی شده کوی دوست از دوست

از بام و درش چه پرسی اخبار

کز غیر صدا جواب ناید

هر چند کنی سؤال تکرار

گر میگوئی کجاست دلدار؟

آید ز صدا کجاست دلدار؟

افسوس که تقوی بهائی

شد شهره به رندی آخر کار

ابن عباس که خدا از او خشنود باد گفت: نزدیکترین جای بنده بخداوند زمانی است که چیزی اگر خواهد از او خواهد، و دورترین جای آدمی نسبت به مردم آنجاست که اگر چیزی خواهد، از ایشان خواهد.

ناموری گفته است: آن کسی که در دانش فزونی یابد و در دنیاوی بپرهیزگاری پیش نگرود، در دوری از خداوند بیشی جسته است.

جنید گفت: روزی بنزد یکی از بزرگان طریقت شدم. دیدمش که به نگارش مشغول است. گفتمش: تا کی نگاشتن، پس به عمل کی پردازی؟ گفتا: ای ابوالقاسم، آیا این خود عمل نیست؟ من ساکت مانده ام و جوابی نیارستم.

عبدالله مبارک را گفتند: تا بکی آنچرا می شنوی همی نویسی؟ گفت: بسا کلامی که مرا سود دهد و هنوزش ننوشته باشم.

آنچه مرا در خلوت حرم مبارک بلند پایه ی فاطمی قم بر خاطر گذشت، و من در آنجا، روزهای بسیار، صبح و شام به نکوهش نفس سرکش مشغول بودم:

در خلوت اگر با خودم اندر گفتار

عیبم بجنون مکن که دارم من زار

صد گونه حکایت طربناک اینجا

با هر ذره زخاک کوی دلدار

مرا گفتند از لهو جوانی دست بردار چرا که نشانه های پیری بر بناگوشت سخت ظاهر گشته. گفتم یاران! مرا با لذت خویش بگذارید. مگر نه این است که لذت خواب صبح دم بیش است؟

هر گاه در دل آرزو کنم که با نگاهی از دور به لیلی، آتش درون سینه فرو بنشانم، مردان قبیله گویندم، اگر طمع دیدن لیلی تراست، به بیماری طمع هلاک شو!

چگونه توانی با دیده ای که جز لیلی را دیده است و هنوز به اشک تطهیر نگشته او را بینی، و یا چگونه توانی لذت حدیث او یابی در صورتی که پژواک سخنان غیر او در گوش تست؟

بزرگی گفت: اگر دانشمند نسبت بدنیا پرهیزگار نبود، بواقع عقوبت مردمان زمان خویش است.

نیز گفته اند: اگر آدمی آماده ی مرگ نبود، یکسال نیز اگر برختخواب افتاده باشد، مرگش مرگ مفاجات است.

- کسی که در این روزگار در جستجوی دانشمندی باشد که به علم خویش عمل می کند، همیشه بی دانش خواهد ماند. و آن کس که در جستجوی طعامی بی شبهه است، گرسنه خواهد بود. و آن کس را که آرزوی دوستی بی عیب است، هرگز دوستی یافت نشود.

مردی حکیمی را پرسید: چسان است که تحمل گران جانی از تحمل باری گران سخت تر است؟ گفت: از آن رو که در بردن بار گران، روح و جسم هر دو مددکاراند اما گرانی گرانجان را تنها روح تحمل همی کند.

سه آیه ی شریفه را پدر قدس سره وصیتم کرد که در مضمون و مدلولشان تأمل کنم:

اولی. ان اکرمکم عندالله اتقیکم. دومی: تلک الدار الآخره نجعلها للذین لایریدون علوا «فی الارض و لا فسادا» و العاقبه للمتقین و سومی: اولم نعمرکم مایتذکر فیه من تذکرو جاء کم النذیر.

از گفتار پیشینیان: بدترین دانشمند آن کس است که ملازمت شاهان کند. و نیک ترین شاه آن کس است که ملازمت دانشمندان کند.

آیا پس از آن که طلایه داران پیری که خضاب نیز چاره سازشان نیست، بر عارضم نشسته اند، راحت زیست کنم؟ ای جغد، اکنون که غراب سیاه سرمن پریدن گرفته است، بر سر من برنشسته ای؟ ترا مسکن خرابه هاست. از آن، اکنون که خرابی عمر مرا دیده ای بزیارتم آمده ای.

هنگامی که رنگ چهره ی مرد زرد گردد و مویش بسپیدی گراید، روزگاران گوارایش ناگوار می گردد. ته مانده ی کارها را دیگر بگذار، نفس پرهیزگار هرگز مبادا بدآنها مشغول بود.

دنیا جیفه ای سخت یاب بیش نیست که بر آن سگانی افتاده اند، و بخود می کشندش، جیفه ای که اگر از آن دوری کنی، با مردمانش ساخته ای و اگر بدان پردازی، سگانش در تو درآویزند.

خوشا آن کس که خویشتن را در قعر خانه ی خویش جای داده و بر خود پرده فروانداخته است.

مضی فی غفله عمری کذلک یذهب الباقی

ادرکاسا و ناولها الا یا ایها الساقی

شراب عشق میسازد ترا از سر کار آگه

نه تدقیقات مشائی نه تحقیقات اشراقی

الا یا ریح ان تمر باهل الحی فی حزوی

فبلغهم تحیاتی و نبئهم باشواقی

و قل یا سادتی انتم، بنقض العهد عجلتم

و انی ثابت ابدا علی عهدی و میثاقی

بهائی خرقه ی خود را مگر آتش زده کامشب

جهان پر شد ز دود کفر و سالوسی و زراقی

گوش تواند که همه عمر وی

نشنود آواز دف و چنگ و نی

دیده شکیبد ز تماشای باغ

بی گل و نسرین بسر آرد دماغ

گر نبود بالش آگنده پر

خواب توان کرد حجر زیر سر

ور نبود دلبر همخوابه پیش

دست توان کرد در آغوش خویش

وین شکم بی هنر پیچ پیچ

صبر ندارد که بسازد به هیچ

گر نبود خنگ مطلا لگام

زد بتوان بر قدم خویش گام

ور نبود مشربه از زرناب

با دو کف دست توان خورد آب

ور نبود بر سر خوان آن و این

هم بتوان ساخت بنان جوین

ور نبود جامه ی اطلس ترا

دلق کهن ساتر تن بس ترا

شانه ی عاج ار نبود بهر ریش

شانه توان کرد بانگشت خویش

جمله که بینی همه دارد عوض

وز عوضش گشته میسر غرض

آنچه ندارد عوض ای هوشیار

عمر عزیز است، غنیمت شمار

آن گاه داشمندی را بینی که ملازمت سلطان پیشه کرده است، آگاه باش که دزدی بیش نیست. و هان بهوش باش اگر گویند با این ملازمت از ستمی جلوگیری می کند، یا از مظلومی دفاع همی کند، فریفته نشوی چرا که این سخنان وسیله ای است که دانشمندان فاجر نردبام خویش کرده اند.