جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۴

یارم چو شود به طوف بستان مایل

گل دل بکند ز برگ خود خوار و خجل

بیند رخ او و سر نهد در عقبش

وانگه دهدش خبر ز بی برگی گل