جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

ای اشک که امشبم به رو افتادی

در صحبت جانان نه نکو افتادی

من بودم و یار و خلوت اکنون شده ام

حیران که تو از کجا فرو افتادی