جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۳۱

پیری دیدم خمیده قامت

دنبال جنازه جوانی

با او به زبان حال می گفت

گریان گریان به هر زبانی

رفتی تو چو تیر و من بماندم

در قبضه دهر چون کمانی