جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

ای تو را روی وفا با دگران

جنگ با ما و صفا با دگران

تا به کام دگران ننشینم

منشین بهر خدا با دگران

همه آب و گل و تو جان و دلی

نسبتی نیست تو را با دگران

بی تو پهلو به زمین جان دادن

به که پهلوی تو جا با دگران

مگشا جیب چو گل تا ندهد

بوی تو باد صبا با دگران

تا بود خوش دگران را به تو دل

خوش نباشد دل ما با دگران

می کشی از کف جامی سر زلف

می کشی زلف به پا با دگران