جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

من آن نیم که ز تو دست دارم و بروم

تو را به دست رقیبان گذارم و بروم

به قصد دیدنت آیم چو روی ننمایی

نفیر شوق تو از دل برآرم و بروم

شکاف تیغ تو خواهم به فرق سرمپسند

که ناامید پس سربخارم و بروم

چه جای همچو منی آستان تو آن به

که جای خود به سگانت سپارم و بروم

اجل رسید به یک سجده قبله من شو

که این وظیفه طاعت گزارم و بروم

چو گشت بی تو کنم گر نبینمت در باغ

چو ابر بر گل و سرو اشک بارم و بروم

مگو که جامی ازین در برو امانم ده

که بر تو درد دل خود شمارم و بروم