جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

از در بسته و دیوار بلند تو به تنگ

آمده با در و دیوارم ازین غصه به جنگ

گفته ای شب در ما چند زنی این نه درست

از دل سخت تو بر سینه همی کوبم سنگ

تا به گوش تو رسد ناله من می خواهم

که به بزم تو کنم از رگ جان رشته چنگ

داده ام دل به تو از صورت مژگان تو پر

بسته ام بر کمرت ترکشی از تیر خدنگ

چه کنم چاره که کردند درین لجه نیل

گوهر وصل تو را تعبیه در کام نهنگ

نبرد نقش خط سبز تو را گریه ز دل

نشود پاک به شستن ز رخ آینه زنگ

نام جامی چه بود ننگ همه بدنامان

رند رسوا شده از نام نکو دارد ننگ