جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

دلم که بی تو ز هیچ آرزو ندارد حظ

ز باغ و راغ بجز رنگ و بو ندارد حظ

ز لطف طبع بود ذوق می نه از خوردن

ز باده با شکم پر سبو ندارد حظ

چه سود کوشش واعظ چو بی عنایت تو

بغیر رنج و غم از جست و جو ندارد حظ

مکش نقاب ز رخ پیش زاهدان کثیف

که جز لطیف ز روی نکو ندارد حظ

بود ز چاشنی عشق بی نصیب آن کس

که از چو تو صنمی تندخو ندارد حظ

حدیث صدر ریاست به شیخ مجلس گو

که رند دردکش از آب و رو ندارد حظ

شنو به گوش رضا گفت و گوی جامی را

که بی رضای تو از گفت و گو ندارد حظ