لطافت لب او بین و از زلال مپرس
خیال ابروی او بند و از هلال مپرس
ز دست دوست شکایت به دیگران خوش نیست
ملال می نگر از موجب ملال مپرس
به گوی گفت کسی حال چیست گفت ببین
فتاده در خم چوگان مرا و حال مپرس
شود ز پیر مغان حل مشکلات طریق
رموز عاشقی از پیر ماه و سال مپرس
به سر رنج و بلا جز رسیدگان نرسند
ز طفل حکمت آزار گوشمال مپرس
بتافت پرتو وصلش پس از هزار الم
کنون ز محنت اندیشه زوال مپرس
ز سر عشق اگر بوی برده ای جامی
حدیث هجر مگو قصه وصال مپرس