داغ هجرم لب خشک از مژه تر میسازد
شربت مرگ من از خون جگر میسازد
خط مشکین که بناگوش تو میآراید
فتنه تازه پی اهل نظر میسازد
۳
هرکه جوید شرف وصل تو از حیله عقل
بهر بام فلک از شعبده پر میسازد
ساخت زر روی مرا عشق و ز خونابه دل
صورت نام تو را سکه زر میسازد
مفتی شهر کزو مدرسه آلود به عیب
ساکن صومعه شد تا چه هنر میسازد
۶
شیخ زراق که از غیب خبر میگوید
سر فرو برده ندانم چه خبر میسازد
تا کند تحفه خسرو که بود طوطی هند
جامی از رشح نی کلک شکر میسازد