داغ هجرم لب خشک از مژه تر میسازد
شربت مرگ من از خون جگر میسازد
خط مشکین که بناگوش تو میآراید
فتنه تازه پی اهل نظر میسازد
هرکه جوید شرف وصل تو از حیله عقل
بهر بام فلک از شعبده پر میسازد
ساخت زر روی مرا عشق و ز خونابه دل
صورت نام تو را سکه زر میسازد
مفتی شهر کزو مدرسه آلود به عیب
ساکن صومعه شد تا چه هنر میسازد
شیخ زراق که از غیب خبر میگوید
سر فرو برده ندانم چه خبر میسازد
تا کند تحفه خسرو که بود طوطی هند
جامی از رشح نی کلک شکر میسازد