ای خوش آنان که خم طره یاری گیرند
یکدم از پیچ و خم دهر کناری گیرند
تا ازین لجه رسد زورق امید به لب
لب جوی و لب جام و لب یاری گیرند
تا درین بی سر و بن صیدگه آزاد زیند
جا سر کوهی و منزل بن غاری گیرند
هیبت بادیه فقر و فنا بین که در او
هر صف مورچه را خیل سواری گیرند
بی قرارند چون آتش ز غمت سوختگان
تا نمیرند چه امکان که قراری گیرند
تیزبینان نظر از کحل بصر دوخته اند
در رهت کحل بصیرت ز غباری گیرند
جامی و روی به خاک در تو چون ز حرم
هر یک از کعبه روان راه دیاری گیرند