جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

عید شد و عالمی کشته جولان تو را

تا که قبول اوفتد از همه قربان تو را

نعل سم توسنت حیف بود بر زمین

دیده عشاق باد عرصه میدان تو را

بردن دلهات کار، غارت دینها شعار

به که نیفتد دوچار هیچ مسلمان تو را

تیغ سیاست بکش خون اسیران بریز

دولت خوبی چو داد حشمت سلطان تو را

می فکنی تیر و من رنجه که ناگه برد

این جگر آتشین آب ز پیکان تو را

ابر سیه گو سحر روزن مشرق ببند

مطلع خورشید بس چاک گریبان تو را

راحله را جامیا ریگ حرم ساز جا

چند کند پای بند خاک خراسان تو را