الا یا ایها الساقی می آمد حل مشکلها
ز می مشکل بود توبه ادر کاسا و ناولها
چو گردد کعبه رو لیلی ز مجنون بیش ازین ناید
که ریزد خون دل از دیده بر آثار منزلها
ز هر محمل چو آید بوی لیلی جای آن دارد
که گردد اشک مجنون قطره زن دنبال محملها
بمیر از خویش تا زین موج خیز غم امان یابی
که شخص مرده را زود افکند دریا به ساحلها
نه لالهست آن دمیده گرد کویت ز اشک محرومان
حبابی چند گویی خاست از خونابه دلها
به صد ذلت سر من و آستان پیر میخانه
به شیخ محترم بادا مسلم صدر محفلها
به خواب ار شعلههای نور گردد گرد تو جامی
بشمس الراح عبرها و دور الکاس اولها