بنامیزد این منزل روح پرور
که ذات البروج است این چرخ اخضر
در او برجها سربه گردون کشیده
به هر برج گردان یکی روشن اختر
درونش بود روشن از اختران شب
چو بیرون او روز از مشعل خور
به دل گر دهی جای هر کشوری را
نیابی چنین جای در هیچ کشور
نظیرش نبینند هرچند انجم
نظرها گشایند ازین سبز منظر
نه خانه ست این بلکه باغیست خرم
ز ازهار نوخیز و اشجار نوبر
زمینش به فرش بهشتی مزین
هوایش ز مشک تتاری معطر
در او لاله ها ساقیان قدح ده
دراو بلبلان مطربان نواگر
به هر جایش از صنعت نقشبندان
دمیده ست گلها چه احمر چه اصغر
گل احمر و اصفرش را نبینی
جز از سونش لعل یا خرده زر
همانا که ایزد نمودار عقبی
به دنیا فرستاد فردوس دیگر
اگر نیست فردوس این چیست در وی
مصفا یکی حوض چون حوض کوثر
رود آب زنجیر بر روی در وی
چو بر روی معشوق جعد معنبر
به زنجیر بیرونش آرند آری
ندیده ست هرگز ازین جای خوشتر
چو آب اندر او یافت راه از تفاخر
ز فواره هایش به گردون کشد سر
تپد حوت گردون ز حسرت چو بیند
که ماهی درآن حوض باشد شناور
چو مسند نهد بر کنارش به عشرت
خداوند دین پرور عدل گستر
ز عکس غلامان شیرین شمایل
شود همچو بتخانه چین مصور
جهانگیر شاهی که از زخم تیغش
چو سین رخنه رخنه ست سد سکندر
هزبر غزاپیشه سلطان حسین آن
کزو زنده شد در غزا نام حیدر
سپر گر شود قرص مه پیش خصمش
چو جوزا کند تیغش آن را دو پیکر
زبس پرتو عدل ظالم گدازش
بود شامل حال مظلوم مضطر
زید ایمن از پنجه شیر آهو
پرد فارغ از چنگ شاهین کبوتر
عزیز است دینار در چشم مردم
به رخ تا ز نامش نهاده ست زیور
به القاب او خطبه باشد مکرم
بلند است ازان پایه قدر منبر
چه حاجت به آنش که خاطر گمارد
پی دفع اعدا به ترتیب لشکر
بدین شوکت و جاه و اقبال و دولت
به هر جا نهد روی آید مظفر
دلش چشمه نور عدل است و عالم
ازان چشمه نور باشد منور
گدایان لطفش چه معن و چه حاتم
اسیران قهرش چه خاقان چه قیصر
بود خاک در راه او تاج دارا
سزد خاک درگاه او تخت سنجر
خلافت پناها تویی آن که دارد
به خاک درت روی خورشید انور
تو را پایه برتر بود زانکه جامی
به مدح آوری آیدت در برابر
چه لایق که بر آستانت فشاند
اگر درج نظمش شود درج گوهر
ولی چشم دارد که یابد تمامی
ز حسن قبول تو این شعر ابتر
الا تا درین کارگاه حوادث
مدار فلک هست بر قطب و محور
مدار فلک برمراد تو بادا
که نبود ازین به مرادیش درخور
تورا باد ملکی که داری مؤبد
تو را باد کامی که خواهی میسر