حبذا منزلی که چرخ برین
به تماشای اوست رو به زمین
می گشاید به دیدنش شبها
ز اختران چشمهای عالم بین
دورها شد که با هزاران چشم
هیچ جا منزلی ندیده چنین
بر برون روضه هابهشت آسا
در درون برجها سپهر آیین
برجهایش ز اختران روشن
چون دل عارفان به نور یقین
پاسبان چون نهد به بامش پای
سر او بگذرد ز علیین
روی دیوار او چو صحن چمن
پر گل و سرو و لاله و نسرین
تخته های منقش دراو
لوح تعلیم کارخانه چین
تابه دانهاش روشنان باهم
جمع کرده به صورت پروین
بسته برآب و خاک نقش اورا
نقشبند خلقته من طین
کوس رحلت زند ز دارالخلد
گر رسد صیت او به حورالعین
حوض و فواره هاش جای به جا
موج زن چشمه سار ماء معین
سوده گشت آستانش بس که سران
در سجودش همی نهند جبین
زانکه آنجا رسیده گاه به گاه
قدم شهریار دنیی و دین
شاه سلطان حسین آن که سپهر
حکم او را بود رهی و رهین
در صف خیل خسروان ننشست
شهسواری چو او به خانه زین
هست میراث او ابا عن جد
تخت شاهنشهی و تاج و نگین
می گریزد ز رمح او دشمن
آنچنان کز شهاب دیو لعین
تا نهد سربه خاک پاش نخست
سرنگون آید از مشیمه جنین
خصم نامرد او چه لایق آن
کش به شاهی فلک کند تعیین
نوعروسیست ملک چابک وچست
کی سزد در حباله عنین
شعله افتد به عالمی چو زند
آتش تیغ او زبانه کین
جامیا گرچه مدح شاه تو را
ملهم غیب می کند تلقین
ورچه ارباب دین و اهل خرد
می کنند اندر آن تو را تحسین
به که از تو دعا رود به فلک
آنچنان کز جهانیان آمین
تا زهم نگسلد ز گردش دهر
سلک دور شهور و سیر سنین
مگسلاد آنچنان ز یکدیگرش
هرگز اسباب عزت و تمکین
فضل حق ناصر و معنیش باد
انه خیر ناصر و معین