جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲

فی نعت النبی علیه الصلوة و السلام

ماییم که چون لاله صحرای مدینه

داریم به دل داغ تمنای مدینه

سودای بهشت از سر دانا برود لیک

ممکن نبود رفتن سودای مدینه

هرگز به تماشای بهشتت نکشد دل

گر چشم گشایی به تماشای مدینه

بگشای چو گل گوش که از وحی الهیست

گلبانگ زنان مرغ خوش آوای مدینه

کعبه که بود بادیه پیماش جهانی

خواهد که شود بادیه پیمای مدینه

طوبی که سرافراخته بر ذروه عرش است

شاخیست زنخل چمن آرای مدینه

مرغان اولی اجنحه را نیست نشیمن

جز کنگره سور فلکسای مدینه

نبود گهری در صدف بحر ارادت

پاکیزه تر از گوهر یکتای مدینه

حلوای نبات است ز مصر آمده خرماش

بی زحمت دود آمده حلوای مدینه

خرما چو خوری دانه همی بوس که باشد

تسبیح ملک دانه خرمای مدینه

دیده ست مدینه به مثل شخص جهان را

چون مردم دیده همه ابنای مدینه

پاکرده زسر کن ز مدینه طلب دین

کز سر همه دین آمده تا پای مدینه

از میم مدینه نگر اینک که چگونه

دین است مرتب شده تاهای مدینه

کوثر که شنیدی نبود تشنه دلان را

جز ساغر آب از کف سقای مدینه

شد جای کسی خاک مدینه که نشاید

جز قمه عرش از شرفش جای مدینه

مرغ ازلی لحن که از زمرهة اوست

در رقص ابد صخره صمای مدینه

کالای مدینه چه بود خاک ره او

ملک دو جهان قیمت کالای مدینه

تا خاک مدینه شده دریای وجودش

عقل کل و غواصی دریای مدینه

تا یافته حضرت زنم چشمه جودش

نزهتگه خضر آمده خضرای مدینه

سقف حرم اوست به صد مشعله نور

این گنبد فیروزه به بالای مدینه

آفاق همه منتظر مقدم اویند

و او پردگی مهد معلای مدینه

هر چند که در خاک خراسان شده محبوس

جامی که بود عاشق شیدای مدینه

دارد به خود امید که فردای قیامت

سر بر زند از شقه خارای مدینه