چون هوای باغ با این شکل موزون کردهای
از لب خندان درون غنچه را خون کردهای
بر لب جو نیست این گل بل کز اندام چو گل
پیرهن را بر کنار جوی بیرون کردهای
نیست هم در آب عکس گل که بهر شست و شوی
جا درون آب با اندام گلگون کردهای
بود پابرجا به سان کوه صبرم لیک تو
کوه را از پایمال هجر هامون کردهای
هرچه خوبان را بود یکسر تو تنها داری آن
وز همه بر سر معنبر کاکل افزون کردهای
دل ز دور خط تو بیرون نمییارد شدن
میندانم زیر لب بازش چه افسون کردهای
میدمد بوی جنون عشق جامی زین غزل
گویی استمداد فیض از روح مجنون کردهای