جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

تا کی از جان خود جدا بودن

به ازین بودن است نابودن

یارو دادن به بیوفایی خط

من و سربر خط وفا بودن

کرده ام در صف سگانش جای

طاقتم نیست هیچ جا بودن

لب ز دشنام من نمی بندد

جرم من چیست در دعا بودن

شاهد و می نصیب دست رساست

نارساییست پارسا بودن

عشق با عافیت نیاید راست

عاشقی چیست مبتلا بودن

یار بیگانه پرور و جامی

نسزد با وی آشنا بودن