جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

خوانی کشیده عشق سزاوار آفرین

بسم الله ای حریف گدا خوی ده نشین

از فیض خاص و عام عجب خرمنی نهاد

کاعیان کاینات ازانند خوشه چین

اورا سزد سپاس که هستند جاودان

هم اولین غریق نوالش هم آخرین

پیرایه توان همه اوست روز کسب

سرمایه جزای همه اوست یوم دین

هم فیض اوست در همه آفاق مستفیض

هم نور اوست در همه ذرات مستبین

تعبیر ازو به صیغه غایب چرا کنم

زینسان که شد مشاهد او دیده یقین

ای آنکه جز وجود تو مشهود مرد نیست

آنجا که هست دیده توحید تیزبین

در عشق تو فنا شدن «ایاک نعبد» است

بعد از فنا بقا به تو «ایاک نستعین »

چون هادی صراط تویی «اهدنا الصراط »

یعنی به سوی خود بنما راه راستین

فرق فقط نتیجه قهری بود عظیم

جمع فحسب حکم ضلالی بود مبین

ما را به جمع تفرقه و جمع ره نمای

محجوب ازین به آن نه و محروم ازان به این

آمین بگوی جامی و فانی شو اندر آن

گر خواهی این دعا به اجابت شود قرین