جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

ای خط و لب تو را به هم نزدیک

خضر و آب بقا به هم نزدیک

برسر کوی تو ز خواری عشق

پادشاه و گدا به هم نزدیک

کن وفا وعده جفا که بود

این جفا و وفا به هم نزدیک

با توهمسایگی چه سود کند

دل ز هم دور جا به هم نزدیک

حال چشمم ز ابر پرس که هست

هر دو را ماجرا به هم نزدیک

شد تنم چون زره ز بس که رسید

از تو تیر جفا به هم نزدیک

هوسی دان ز حد امکان دور

دیگران دور و ما به هم نزدیک

جامی و فکر وصلت آری هست

عشق و ماخولیا به هم نزدیک