به از کدورت زهد ریاست باده صاف
بیار باده که بالای طاعت است انصاف
کجاست خانه آن ماه خانگی که کنیم
ز شوق صاحب خانه به گرد خانه طواف
غلام پیر مغانم که لطف مشرب او
به زهد و توبه ز می خوردنم نداشت معاف
چه سود از آنکه به تقلید خواجه موی سترد
چو در دقایق تجرید نیست موی شکاف
سرم به افسر شاهی فرو نمی آید
ولی ز خدمت رندان ندارم استنکاف
به دلق و سبحه ملاف از تصوف ای صوفی
که پیش اهل صفا نیست خوش تصوف و لاف
چه خاک پای خودم خوانده ای ز رفعت قدر
به خاک پات که مستظهرم بدین الطاف
مراست وقف غمت جان و دل بحمدالله
که صدر شاه ندارد وقوف ازین اوقاف
به صدر مصطبه این بس سعادت جامی
که از اکابر این شهر نیست وز اشراف