جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

جوهر وجود عشق بود مابقی غرض

ان فاتکم فلیس لما فات من عوض

شد عمرها که عهد وفا بسته ام به عشق

عمری مضی و عهدی بالعشق ما انتقض

از غیر عشق عض بصر کن که عاقبت

عض انامل است مکافات ترک غض

با اهل بیت عشق و موالات رفض نیست

ور خود بفرض هست فطوبی لمن رفض

ز افسردگی جهل و کسل خشک مانده ای

جز سوز عشق نیست مداوای این مرض

زاهد به زیر سایه اعمال خویش خفت

انهضته بخالص نصح فما انتهض

جامی چو حمل بار محبت به صدق کرد

سهل است حسود کند حمل بر غرض