جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

ز سدره طوبی اگر آمدن سوی تو تواند

به پایبوسی سرو تو خویش را برساند

چنان ز چشم تو بیمار شد که از نم شبنم

شکوفه بر لب نرگس به پنبه آب چکاند

نهال سرو روان گر رسد به چشمه چشمم

به یاد قد تواش برکنار خویش نشاند

ز مهر و مه سپر تو به تو چه سود فلک را

چو تیر آن دل من ز هر دو می گذراند

غمی که دادیم آن را نصیب غیر مگردان

که از کریم نشاید که داده باز ستاند

به صاف و درد چه لایق بخیلی اهل کرم را

خوش آن که هم بخورد هرچه یافت هم بخوراند

میان آتش و آب از غم تو دلشده جامی

ز سینه شعله فروزد ز دیده اشک فشاند