جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

حسن تو راه امید و بیم زد

نبوت شاهی به هفت اقلیم زد

اول از رویت منجم یاد کرد

هر رقم کز ماه بر تقویم زد

رنگ سرخی اشک ما بر زر نهاد

سکه پاکی تنت بر سیم زد

فهم سر آن دهان نتوان که لب

قفل حیرت بر در تفهیم زد

نقطه سهو است خال آن دهان

کش دبیر بی خرد بر میم زد

بود یک دینار نقد صبر ما

هجر تو بر پنج دانگ و نیم زد

شعر جامی وصف خط سبز توست

خضر تا با او دم تعلیم زد