جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

قد بدا نور فالق الاصباح

اسفر الصبح اطفی ء المصباح

کم طلب در کتب حقیقت عشق

نشود یافت این لغت ز صحاح

رو به فتاح کن که ممکن نیست

فتح باب معانی از مفتاح

ترک کشاف گو کزان مسدود

باشد ابواب کشف بر ارواح

در مواقف مایست کز وی نیست

به مقاصد تو را امید نجاح

بر تو لایح شود لوایح عشق

چون کلیم ار بیفکنی الواح

عشق با زهد نیست بر سر صلح

مصلحت نیست لاف زهد و صلاح

توبه ما ز دست محتسب است

از ضرورت شد این حرام مباح

خم می نیم جرعه جامیست

کیف یکفی لشربه الاقداح