چیست آن زلف سیه پیش رخت کافروختهست
شهپر جبریل کز برق تجلی سوختهست
زیر طره عارضت آن آتش آمد کش خدای
در شب طور از پی جذب کلیم افروختهست
کیست عاشق عافیتسوزی که در بازار عشق
دین و دنیا داده و اندوه ابد اندوختهست
چون ندارد وصلهای وصل تو زاهد را چه سود
زان مرقع کز هزاران وصله بر هم دوختهست
بندهایام جور را شایسته مفروشم به هیچ
خواجه هرگز بنده شایسته را نفروختهست
در سخن جامی زبان عیبجویان را ببست
از کدام استاد این سحر حلال آموختهست