جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

گنج جمالی و کاینات خرابت

شاهد غیبی و آب و خاک نقابت

مست تو بودم هنوز مبدع فطرت

دست فراغت نشسته از گل و آبت

جان و دلم تازه شد ز وعده وصلت

خاصیت آب یافتم ز سرابت

نازکنان شب خیال تو به من آمد

گفتمش ای جان فدای ناز و عتابت

ملک وجودم گرفت عشق تو یکسر

گفت اذا عمت البلیة طابت

روی به عشق آر جامی از همه عالم

تا بنماید طریق صدق و صوابت

کشف حجاب از کتاب عقل چه جویم

چون ز ورقهاش تو به توست حجابت