جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

کشته خنجر عشق است دل زنده ما

غرق جمعیت او وقت پراکنده ما

بخیه بر وصله پیوند کسان کم زده ایم

دست تجرید بود بخیه کش ژنده ما

گر بخندیم مکن عیب که چون غنچه بود

پرده پوش دل آغشته به خون خنده ما

نقش تقویم ازل زایچه طالع ماست

عطف دامان ابد دولت پاینده ما

چیست درگوش وی از ماه نو این حلقه زر

گر نه دولت عشق است فلک بنده ما

هست جوینده چو یابنده ندانیم چراست

درد نایاب نصیب دل جوینده ما

جامی آفاق پر است از رقم عشق و هنوز

هست ازین حرف خجل کلک سرافکنده ما