جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

مجلس پیر مغان است و پر از باده سبوها

طیب الله بها وقت کرام شربوها

هر طرف باده به کف درد کشانند نشسته

احسن الناس نفوسا و قلوبا و وجوها

عشق بحریست عجب ژرف که از موج پیاپی

کرده جوهای شگرف است روان از همه سوها

بجه از جوی و درین بحر فکن کشتی خود را

که درین بحر شود متحد آخر همه جوها

ما عجب تشنه جگر رطل گران باده فراوان

زان به تنگیم که تنگ است دهانها و گلوها

عاشقان روی کی آرند به خوبان نکو رو

گر نبینند عیان روی تو را در همه روها

ما گدایان در میکده هاییم چو جامی

بارها کرده به دریوزه پر از باده کدوها