شراب لعل باشد قوت جانها قوت دلها
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
چو ز اول عشق مشکل بود و آخر هم چرا گویم
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
خوشا مستی که هشیار از حرم خیزد ازآن فارغ
که بود اندر میان راهی و اندر راه منزلها
ندانم کز کدامین پرده زد حادی نوا کامشب
ز گلبانگ حدی سیر دگر دارند محملها
مزن بر کهنه دلق دُردنوشان زاهدا طعنه
که در کوی مغان هستند صدرآرای محفلها
شدم در لایهای خم فرو هرچند میدانم
که روزی بردمد گلهای رسوایی ازین گلها
درین گرداب غم کشتی می از کف منه جامی
که نتوان جز بدین کشتی گرفتن راه ساحلها