کؤوس الراح دارت خذ ید الساقی و قبلها
که باشد در کف او قوت جانها قوت دلها
ز صد سالک سوی مقصد یکی ره برد و باقی را
شد اندر راه دامنگیر آب و خاک منزلها
به جان اندر خطر در بحر غواصان پی گوهر
نشسته از خطر ایمن صدفچینان ساحلها
چه گویم وصف آن شاهد که تا باشد جهان باشد
حدیثش نقل مجلسها جمالش شمع محفلها
شتر رقاص گردد بر مغیلان چون شود حادی
به وصف کعبه وصلش جرش جنبان محملها
بریز ای دیده بر خاک مذلت گریه حسرت
که گلهای کرامت بردمد روزی ازین گلها
رخ خدمت متاب از صحبت پیر مغان جامی
که آنجا میشود دفع بلاها حل مشکلها