جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

شد فصل بهار و گشتم از غصه هلاک

دارم جگری کباب و چشمی نمناک

گلها همه سر ز خاک بیرون کردند

الا گل من که سر فرو برد به خاک