جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

هر دیده که روزی به جمالت نگریست

چون از تو جدا ماند چرا خون نگریست

هر چند که بی تو زنده ام حیرانم

زان کس که رخ تو دید و دور از تو بزیست