جمله با وی بانگها بر داشتند
کان حریصان که سببها کاشتند
صد هزار اندر هزار از مرد و زن
پس چرا محروم ماندند از زَمن
صد هزاران قرن ز آغاز جهان
همچو اژدرها گُشاده صد دهان
مکرها کردند آن دانا گُروه
که ز بُن برکنده شد زان مَکرْ کوه
کرد وَصف مکرهاشان ذوالجلال
لِتَزُولَ مِنۡهُ اَقْلالُ ٱلجِبَالُ
جز که آن قسمت که رفت اندر ازل
روی ننمود از شکار و از عمل
جمله افتادند از تدبیر و کار
ماند کار و حکمهای کردگار
کسپ جز نامی مدان ای نامدار
جهد جز وَهمی مپندار ای عَیار