جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۱

در لباس نیلگون تا جلوه کردی ای پری

مه دگر ننمود رخ زین پرده نیلوفری

با لباس آسمانی هر که دید ای مه تو را

شد بر او چون روز روشن کآفتاب دیگری

شاخ شمشادی که پیچیده ست نیلوفر بر آن

سرو آزادی که دارد رخ ز گلبرگ طری

رسم دوران است نیلوفر به زیر آب لیک

عکس این کرد آن تن نازک زهی صنعتگری

برگ گل در غنچه نازک باشد اما در قبا

ای گل خندان تو بسیاری ازو نازک تری

چند استغنا چه کم گردد ز جاه و حشمتت

گر به چشم مرحمت سوی غریبی بنگری

قدر حسنت جامی صاحبنظر دانست و بس

قیمت جوهر کسی نشناسد الا جوهری